Part 11

101 14 7
                                    

ته هی احساس گناه می کرد.

اولین باری که عشق رو تجربه کرد با یه دختر بود. اون عاشق یه دختر شده بود و این براش غیر قابل قبول بود که چطور همه ی احساساتی که فیلم ها و کتاب ها اسم عشقو روش گذاشته بودن حالا نسبت به هم جنس خودش داره. اون از پسر ها هم خوشش میومد و مدت زیادی درگیر گرایش و احساساتش شده بود.

با این حال این دلیلی نبود که به خاطرش احساس گناه می کرد. اون داشت تو آمریکا، آزادترین کشور دنیا زندگی می کرد و برای کی مهم بود که خانوادش کره ای های سنت گرایی بودن؟ تا زمانیکه ته هی دوست داشت می تونست لب های یه دختر رو ببوسه و با یه دختر بخوابه. اما مسئله ای که باعث شده بود ته هی ۱۰ سال تموم احساس گناه کنه این بود که اون عاشق خواهر خودش شده بود. خواهر زیبا و عزیز بیست ساله اش.

مگه می شد اون چشم ها و اون صورت رو دید و عاشق نشد؟ مگه می شد مهربونی سوک هی رو دید و دوستش نداشت؟ حداقل ته هی که نمی تونست!

اما این مسئله حتی تو آزادترین کشور دنیا هم قفل بود!

ته هی نمی تونست حرفی از علاقه ی آغشته به گناهش به بقیه بزنه وگرنه بلایی سرش میومد که بعد ها هنگام گفتن به شین ها رخ داد. مردم فکر می کردن اون یه هرزه ی بی شرمه و هرزه های بی شرم باید تنبیه بشن! شده با تجاوز و تعرض!

این چیزی بود که در انتظارش بود.

پس ته هی معصومانه علاقه ی گناه آلودش رو در سینه اش نگه داشت و به آرومی گوشه ای ایستاد و به خواهرش عشق ورزید.

همه چیز به همین منوال بود که اون پسر وارد زندگی سوک هی شد. جیمی! دوست پسر خواهرش!

دیدن کسی که عاشقشی با کسی که عاشقشه دردناک ترین حس دنیاست. اما ته هی می تونست ادامه بده نه؟
تا زمانیکه خواهرش خوشحال بود اونم خوشحال بود!

******

با دستمال لب هاشو پاک کرد و زیر لب تشکر کرد. مادرش گفت:

_چیزی نخوردی که. غذای مورد علاقتو درست کردم!

و ظرف غذا رو برداشت تا توی بشقاب ته هی بریزه که ته هی با سرعت مانع شد و گفت:

_رژیمم. نمی تونم بیشتر بخورم.

دروغ می گفت! نه تنها رژیم نبود بلکه بیشتر از حالت عادی وزن کم کرده بود. اما دست خودش نبود! نمی تونست تو اون خونه بشینه و غذای مورد علاقه ی سوک هی رو بخوره، نوشیدنی مورد علاقه ی اون رو بنوشه و تو اتاقی که به سلیقه ی اون دیزاین شده استراحت کنه!

تقصیر خودش بود. ته هی اونقدر با سوک هی در آمیخته شده بود که نمی تونست حتی غذای مورد علاقه ی خودشو داشته باشه!

خانم کیم با ناراحتی ظرفو سر جاش گذاشت و به پدر ته هی نگاه کرد. دوست داشت بگه:بچه تو که پوست و استخون شدی رژیمت برای چیه ولی نمی خواست ته هی دوباره با عصبانیت خونه رو ترک کنه و تا ماه ها خبری از خودش نده.

You Are My SaviorWhere stories live. Discover now