part 21

87 15 4
                                    

دوستای عزیزم این پارت اسماته. اگه دوست ندارید و یا سنتون مناسب نیست لطفا ردش کنید و بدونید چیز زیادی رو از داستان قرار نیست از دست بدید.

****

همون طور که لب هاش رو لب های دوست دخترش بود نیم نگاهی به صفحه ی الکتریکی روی در انداخت و سریع رمزش رو وارد کرد. در خونه باز شد و ته هی رو به داخل هول داد و همون اول کار پلاستیک تو دستش رو روی زمین انداخت و کاپشن مشکی رنگش رو از تن بیرون کشید.

ته هی هم کت کوتاه سیاهش رو درآورد و همه ی این ها در حالی اتفاق افتاد که هنوز داشتن همو می بوسیدن. دختر بی خیال بقیه ی لباساش سریع دو تا دستش رو دو طرف صورت پسر گذاشت و با تمام وجود از لب هاش کام گرفت.

پسر بالاخره از شر آستین کاپشن خلاص شد و زبونش رو چند بار رو لب های دختر کوبید تا دهانش رو باز کنه. علاوه بر زبونش انگشت شستش رو هم از گوشه ی لب های دختر وارد دهانش کرد و باعث شد ردی خیس از لب های دختر سرازیر بشه.

صدای بوسه ی فرانسوی هاتشون تو خونه ی نیمه تاریک جونگکوک پیچیده بود. همون جا جلوی در ته هی رو به دیوار تکیه داده بود و حتی لحظه ای نمی خواست ازش جدا بشه. هر دو چشماشون رو بسته بودن. هر دو همدیگه رو تا حد مرگ می خواستن و هر دوتاشون عاشق هم بودن.

دست دیگه ی جونگکوک پایین تر رفت و از زیر پولیور زرشکی ته هی پوست شکمش رو لمس کرد. با انگشتای بزرگش از ناف تا سینه ی ته هی رو پیمود و از زیر نیم تنه اش سینه اش رو به دست گرفت.
زانوهای ته هی لرزیدن و دیگه توان ایستادن رو پاهاش رو نداشت.

لب های جونگکوک ازش جدا شدن و از چونه اش شروع به بوسیدن کردن. چونه، زیر گلو، گردن و در نهایت تا روی ترقوه ی برجسته ی دختر رد های قرمز و مک های دردناک گذاشتن.
ته هی تفس نفس می زد و کار داشت به جایی می کشید که حجم هوایی که وارد سینه اش می کرد کافی نبود.

پسر نوک سینه اش رو به بازی گرفت و با لب هاش تا روی قفسه سینه اش رسید. در اون حالت سرشو بالا آورد و نیم نگاهی به دخترش انداخت که چشماشو بسته و سرشو به دیوار تکیه داده.
ناراضی از سکوتش گازی از پوستش گرفت و با رضایت از ناله ی بلند دختر قسمتی رو که گاز گرفته بود بوسید و سپس مکید.

_م-من دیگه...نمی تونم...
ته هی تکه تکه گفت.
_بس کن این...مقدمه ها...رو.
جونگکوک نیشخندی زد. فشاری به سینه ی دختر وارد کرد و با دست دیگه اش کمرش رو از زیر لباس نوازش داد:
_شرمنده قلبم..من عاشق این مقدمه هام.

پولیور زرشکی رنگ رو اعصابش رفته بود و اجازه نمی داد به قسمت بیشتری از پوست ته هی دسترسی داشته باشه.
صاف ایستاد و با حرص لبه های لباس رو گرفت و با کمک ته هی از سرش رد کرد و به گوشه ای انداخت.
دوباره لباشو رو لبای دختر کوبید و شروع کرد به گرفتن کام های عمیق.

You Are My SaviorWhere stories live. Discover now