part 13

100 14 6
                                    

ته هی تو خونش نشسته بود و داشت کامنتایی که زیر پستاش بودن رو می خوند. نه اینکه این کار همیشگیش باشه و نه اینکه در مورد نظر بقیه در مورد خودش کنجکاو باشه. فقط اون زمان بیش از حد یه جایی درون قفسه سینه اش احساس خالی بودن می کرد.

همه ی دوستاش و کسایی که دوستشون داشت الان دور هم جمع شده بودن...
مادر و پدرش کنار هم بودن...
برادرش احتمالا آخر هفته ی خوبی با دوست دخترش داشت...
همه تو اینستاگرام خوشحال به نظر می رسیدن

ولی ته هی تنها کسی بود که پوچ و تهی رو کاناپه ی وسط خونه ی بزرگ چند صد متریش تنها دراز کشیده بود و به این فکر می کرد که چقدر خوشحال نیست.

اون میون... کامنتا اون چنان بد به نظر نمی رسیدن. مدتی از افشای حقیقت تجاوز می گذشت و به خاطر انکار کمپانی حالا کمتر کسی اون رو باور می کرد. ولی چه فایده....؟ وقتی همه ی دوستا و آشناهای ته هی واقعیت رو فهمیده بودن دیگه براش فرقی نداشت آدمای مجازی که قرار نیست تو کل عمرش ببینتشون حقیقت رو بدونن.

آهی کشید.

ته هی می دونست که داره تو این افکار ناراحت کننده اش غرق میشه.

چهار روزی می شد که این طوری شده بود. درست از شبی که جونگکوک رو بوسیده بود!

هنوزم نمی فهمید چرا و چطور اون شب این غلطو کرده بود.

تنها چیزی که باعث می شد تا حدی احساس راحتی کنه این موضوع بود که جونگکوک اون بوسه رو به یاد نداره.

این باعث تسکینش می شد که قرار نیست بهترین دوستش رو با اون کاری که از سر حماقت کرده بود از دست بده.

ولی حماقت؟ واقعا ته هی؟

لعنتی به خودش فرستاد و سرشو تکون داد.
فکر نکن!
بهش فکر نکن!
به اون بوسه...
ولی چه حس خوبی داشت نه؟
حسی که با نشستن لب هاش رو لب های جونگکوک به وجود اومده بود...
وقتی لب هاش و حرکت داد اون وقت--

_خفه شو ته هی!

بلند داد زد و باعث شد صداش تو خونه ی خالی و سردش بپیچه. دلش می خواست گریه کنه. دلش می خواست به یه چیز مشت بزنه و دلش می خواست بلند شه بره خونه ی تهیونگ اوپا و جونگکوک رو اون قدر محکم بغل بگیره که دستای خودش به درد بیفتن!

نکنه داشت pms می شد؟ این حجم از افکار و احساسات متناقض فقط در اون صورت معنی می دادن!
آهی کشید و صفحه ی گوشیش رو که بی خود روشن مونده بود خاموش کرد.
بلندشد و چهار زانو رو کاناپه نشست و خیلی جدی شروع کرد با خودش حرف زدن:

_تو بهترین دوستتو بوسیدی... چرا؟

سرشو تکون داد

_نمی دونم! نمی دونم فاک بهش! من تمام این مدت عاشق سوک هی اونی بودم و هیچ وقت شخص دیگه ای رو دوست نداشتم. نمی دونم چرا یهو اونقدر جونگکوک برام جذاب شد. نکنه طلسم شدم؟

You Are My SaviorWhere stories live. Discover now