part 20

92 15 10
                                    

_ته هیا این جارو باید بلندتر بخونی! صداتو یه کم آزادتر کن!

ته هی به حرفای تهیه کننده گوش داد و اوکی ای گفت. داشتن کارای مینی آلبوم جدیدش رو انجام می دادن. مینی آلبومی که ته هی ۱۰ سال بود آهنگ هاش رو نوشته بود. ته هی مدتی بود با خودش فکر می کرد که باید شروع کنه و آخرین ذره های احساس گناه و دِینش رو به خواهرش ادا کنه. و برای این کار باید از آهنگ هایی شروع می کرد که تو دفترچه ی قدیمیش نوشته شده بودن. همون دفترچه ای که خواهرش وقتی تو مدرسه ی موسیقی پذیرفته شده بود بهش هدیه داده بود.

ته هی دوست پسرش رو دوست داشت. در واقع اون قدر دوستش داشت که بخواد به خاطرش تغییر کنه. حتی اگه این تغییر به دردناکی ۱۰ سال تلاش برای نبرد با خودش بوده باشه. ته هی نمی خواست جونگکوک رو هم از دست بده!

دوباره هدفونو رو سرش گذاشت تا یه بار دیگه اون پارت آهنگ رو ضبط کنن که ناگهان یه نفر در اتاق آکوستیک رو باز کرد.

ته هی با تعجب به جونگکوک نگاه کرد که خیلی جدی روبروش ایستاده و یه دستشو به دستگیره ی در گرفته بود. پشت سرش تهیه کننده، منیجر جونکی و چند تا از دستیارای تهیه کننده داشتن با دهان باز به اون صحنه نگاه می کردن.

ته هی پلکی زد و با بهت گفت:
_جونگکوک؟ اینجا چیکار می کنی؟
_باید با هم حرف بزنیم!
از دیروز که لین ناگهان تصمیم گرفته بود به چین برگرده تا به اون لحظه ته هی جونگکوک رو ندیده بود. حتی تمام تماس ها و پیام هاش بی جواب مونده بودن و در خونه ی جونگکوک هم به روش باز نشده بود.
ته هی مجبور شد به تهیونگ اوپا زنگ بزنه و از زیر زبونش بکشه که اون روز برنامه ی گروهی دارن یا نه و متوجه شد که ته اوپا هم هیچ کدوم از ممبرارو ندیده.
به ناچار ته هی به کمپانی اومد تا هم به برنامه هایی که داشت برسه و هم اگه شد اتفاقی جونگکوک رو اونجا ببینه.

و حالا اون پسر روبروش ایستاده بود و بدون هیچ حرف اضافه ای می خواست که با هم حرف بزنن؟
قلب ته هی شروع به تند تند تپیدن کرد و ناخودآگاه با لحنی که اضطراب و نگرانی به شدت توش مشهود بود گفت:
_ببینم اتفاقی افتاده؟

جونگکوک با دیدن چشم های مضطرب ته هی احساس به صورت جدیش برگشت و گفت:

_هی! چیزی نیست نگران نباش عزی-
با یادآوری استف ها تو اتاق سرفه ای کرد و به سمتشون برگشت:
_امکانش هست یه چند دقیقه ای مارو تنها بذارین؟
بقیه سری تکون دادن و با جمع کردن وسایلشون از اتاق بیرون رفتن. منیجر جونکی هم لحظه ی آخر نگاه عجیبی به اون دو نفر انداخت و بیرون رفت.
_خب...اول در مورد این حرف بزنیم که این دو روز کجا بودی؟

ته هی تکیه داده به چارچوب در و دست به سینه گفت.
_یا به جاش در مورد نامه های هیتی حرف بزنیم که تو می گیری و به هیچ کس در موردش نگفتی؟
جونگکوک به عینه دید که با حرفش رنگ از چهره ی ته هی پرید.
_ت-تو از کجا--

You Are My SaviorWhere stories live. Discover now