بــلوبــری: قول انگشتی . 2

114 38 8
                                    

پارت دوم:🫐

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پارت دوم:
🫐

دو روز از روزی که پارک چانیول و پسر کوچیکش رو ملاقات کرده بود میگذشت. اطلاع زیادی از اون خانواده نداشت، تنها میدونست که اون مرد وزیر دفاعی جدید کشوره. کسی که جایگزین پدرش شد. پدری که حالا مشخص نبود که کجاست و ردی ازش پیدا نمیکرد.

"داری به چی فکر میکنی؟"
به جونگکوک که به چارچوب در تکیه داده بود خیره شد و بعد از مکث طولانی ای جواب داد:
"هیچی!"
"حوصلم سر رفته، میای فیلم ببینیم؟"
سرش رو برای موافقت تکون داد و از روی تختش بلند شد تا دنبال دوستش برای دیدن فیلم به پذیرایی بره.
"چه ژانری مد نظرته؟ جنایی، ترسناک، یا عاشقانه؟"
بکهیون با شدت خودش رو روی کاناپه راحتی رها کرد و سرش رو روی دسته ی کاناپه گذاشت و پاهاش رو روی پای جونگکوک.
"جنایی!"
"پس نظرت راجب..."

صدای آیفون خونه، باعث ساکت شدن پسر کوچیکتر شد . هر دو متعجب به هم نگاه کردند و بعد به آیفون که تصویر محوی از اون فاصله براشون نشون میداد خیره شدند.
"چیزی سفارش دادی؟"
"کسی و دعوت کردی؟"
هر دو همزمان از هم پرسیدند ، به هم نگاه کردند و سرشون رو به نشونه ی نه تکون دادند. جونگکوک از جاش بلند شد و به سمت آیفون رفت .
"اوه، اینکه تهیونگه . صبح بهم گفته بود امشب کار داره. یعنی چی شده؟"

بدون اینکه آیفون رو بر داره، در رو باز کرد و بعد از باز کردن در ورودی خونه ، خودش رو به بکهیون رسوند.
"وضعیتم چطوره؟"
"افتضاح."
جونگکوک سرش رو با خوشحالی تکون داد :
"عالیه... صبر کن!!! چی گفتی؟!"
"گفتم افتضاحی، تیشرتت روش جا لکه روغن غذا مونده و موهاتم انگار ده سال شونه نکردی عزیزم ، یکمم چربه."

کوک با صورتی وحشت کرده به سمت اتاقش دوید و تقریبا داد زد :
" میرم یه حموم ده دیقه ای، بهش بگو زود میام. محض رضای خدا، یه روز نرفتم حموم و تو خونه موندم."

با رفتنش داخل اتاق، خنده ی کوتاهی کرد و از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. قهوه برای اون وقت شب مناسب نبود پس ترجیح داد ، کمی چای سبز آماده کنه .صدای بسته شدن در ، باعث بلند شدن سرش شد و نگاه کوتاهی به پسر رسمی پوش انداخت.
"سلام بکهیون، شرمندم که این وقت شب مزاحم شدم."
"این چه حرفیه، تا الان سرکار بودی؟ بشین تا برات چای بیارم. اگه هم غذا نخوردی، هنوز شام گرمه. برات میز و اماده کنم؟!"

داسـتـان‌هاى كــوتـاهـWhere stories live. Discover now