چانیول وحشت زده بود ، ایرپادش داخل گوشش بود و به صداهایی که از اون طرف خط میومد گوش میداد. صدای نفس های بکهیون ، صدای دویدن ، و حرف هایی که بکهیون به دال زد، در اخر صدای هق هق های اروم پسرش.
تهیونگ کنارش نشسته بود و بخاطر سرعت ماشین ، خودش رو به صندلی چسبونده بود. پشت سرش دو ماشین دیگه همراه با چهار سر نشین ، که بخش کمی از محافظ های چانیول بودند حرکت میکرد.
"چرا به اون خراب شده نمیرسیم."
داخل چهار راهی پیچید و با بالا ترین سرعت از بین ماشین ها لایی میکشید . به قسمت خلوطی از خیابون که رسید ، متوجه دو ون و ماشینی که بینشون گیر کرده بود شد. هر سه ماشین بدون سر نشین بودند. بی توجه به اون ها ، به سمت جایی که بکهیون آدرس داد بود روند. آدمای جکسون! اون مرد معلوم نبود از جون خودش و پسرش چی میخواست. چندین نفر دور شخصی که بکهیون بود جمع شده بودند و همزمان بهش حمله میکردند و با این حال باز هم کتک میخوردند.دنده رو عوض کرد، و پاش رو محکم روی گاز گذاشت و مستقیم به سمتشون حرکت کرد.
با شنیدن صدای ماشین همشون به عقب برگشتند و با دیدن سرعت بالای ماشین شروع به پخش شدن کردند. و بکهیون روی دو زانو با صورت خونی به زمین افتاد.
درست رو به روی پسر فرمونش رو به چپ چرخوند و ترمز کرد . در سمت خودش نیم متر با بکهیون فاصله داشت. سریع در رو باز کرد و خودش رو بیرون انداخت:
"دال ، داخل کوچست."
صدای بکهیون اروم بود .چانیول نگران پسر بود، ولی درصد بیشتر نگرانیش فعلا برای دال بود. دستش رو روی شونه ی بکهیون زد و به سمت کوچه دوید، افراد جکسون با محافظ های چانیول درگیر شده بودند و تهیونگ حالا رو به روی بکهیون بود:
"خدای من، چه بلایی سر صورتت اومده. جای دیگه ای هم از بدنت آسیب دیده؟"
"سه تا از انگشتامو نمیتونم تکون بدم."متوجه ی خونی که پایین پیرهنش رو خیس کرده بود نشدند. چشم هاش سیاهی رفت .و سرش رو روی شونه ی تهیونگ که رو به روش نشسته بود و داشت چکش میکرد افتاد:
"فکر کنم یذره باید بخوابم."
"چی میگی؟ بلند شو، چانیول ، دال رو آورد. خداروشکر که سالمه."صدایی از بکهیون بلند نشد، و بدنش کمی سنگین شده بود. اروم تکونش داد :
"بکهیون!"
"خدای من، جونگکوک منو میکشه."دستش رو زیر بغلش گذاشت و همراه با خودش بلندش کرد ، به چانیولی که حالا بهش رسیده بود با نگرانی نگاه کرد و سعی کرد پسر رو با خودش به داخل ماشین ببره:
"نمیدونم چش شده، چند دقیقه پیش داشت میگفت که سه تا از انگشت هاشو نمیتونه تکون بده."
روی صندلی کنار راننده جاش داد و لحظه ای که داشت ازش فاصله میگرفت ، نگاهش به دستای خونی خودش خورد. ترسیده نگاهی به بدن بکهیون انداخت و با کمی مکث و دو دلی لباسش رو بالا زد:
"چانیول... وای چانیول."
"سریع زنگ بزن به دکتر چا تهیونگ."صدای چانیول که از کنار گوشش میومد ، از جا پروندش و سریع موبایلش رو از جیبش در اورد تا با دکتر چا تماس بگیره.
YOU ARE READING
داسـتـانهاى كــوتـاهـ
Fanfictionدرد را احساس میکنی؟! از گوشه و کنار وجودت؟! از درون شیار های مغزت؟! از تمام آنچه هستی و احساس میکنی ؟! حال میتوانی آن را بالا بیاوری، بر روی زندگی و دلیل وجودش. وانشـات اول : بـلـوبــرى پارک چانیول وزیر دفاعی کشوره و برای پسر ۵ سالش دنبال یه است...