"پیتر... هیونگ اینجا بوده؟"
***
دستهاش رو بیشتر توی جیب هودیش فشرد و سرش رو خم کرد تا نصف بیشتر صورتش توی کلاه هودی فرو بره. مطمئن نبود مینهو از این کارها و رفتارهای عجیبش چه قصدی داره ولی یقین داشت دلش میخواد تا ابد توی این رویا که پسر بزرگتر بهش اهمیت میده، بمونه و بیدار نشه.
مینهو تا زمانی که جیسونگ به محل مخصوص سفارش میرسید، کنار پسر کوچیکتر ایستاد و تمام مدت چشمش به فاصلهی بین جیسونگ رو پسر پشت سرش بود. بعد از اینجا حتما از اولین فروشگاه توی مسیرشون چتر میخرید چون به هیچ عنوان دلش نمیخواست خیس بشه و اگر جیسونگ مریض میشد، ممکن بود خودش رو هم مریض کنه و دردسر بسازه.
نگاهش رو نیم رخ سفید و رنگ پریدهی پسرکی که هودی سفید رنگش به پوستش نشسته بود، گیر افتاد و لبهای سرخ و گونهی گرد و بوسیدنیش رو از نظر گذروند. جیسونگ واقعا زیبا و شکستنی به نظر میرسید؛ انگار هرکسی میتونست به آسونی و با کمترین فشار، میون دستهاش خردش کنه.
جیسونگ که بین افکار نابسامانش سیر میکرد، متوجه نگاه مینهو نبود و تا رسیدن به محل سفارش حرفی به زبون نیاورد.
قدمی جلوتر برداشت و نزدیک محفظهای که برای سفارش بود، ایستاد. لبش رو تر کرد که لرزی از سرما روی تنش نشست و باعث شد دستهاش رو بیشتر توی جیبش فشار بده.
- بفرمایید.
با شنیدن صدای مرد مقابلش، سری تکون داد و لپش رو باد کرد. جدیدا فعالیتهای زیادی رو بین مردم انجام میداد که نصفشون مربوط به سفارش دادن غذا بودن!
- سلام. او... اسمش چی بود؟
به سمت مینهو برگشت و با کنجکاوی زمزمه کرد. از بس فکرش درگیر رفتار عجیبش به نظر میرسید، حتی اسم سفارش رو هم فراموش کرده بود.
مینهو، جیسونگ رو کمی کنار فرستاد و لبخند زیبایی رو روی صورتش نشوند. واقعاً مسخره بود که تمام مدت پسرک رو مثل سنگ وسط صف نشونده بود و در نهایت، خودش بود که داشت سفارشش رو به مسئول میداد!
- دوتا کاسهی متوسط اودون، داغ باشه و لطفاً خیلی محکم بسته بندیش کنید. اوه دوتا کاسهی کوچیک برنج هم میبریم... ممنونم.
مرد با سرعت سفارش رو داخل سیستم ثبت کرد، مینهو کارت بانکیش رو روی پیشخوان گذاشت به چشمهای گرد جیسونگ خیره شد.
- نگران نباش، الان غذای گرم میخوری حالت جا میاد.
- نگرانمی؟
جیسونگ بیمقدمه پرسید و به چهرهی مینهو خیره شد. نمیتونست بقیهی روزش رو هم درست مثل زمانی که توی صف ایستاده، با افکارش دست و پنجه نرم کنه چون اصلا نمیدونست مینهو هدفش از این کارها چیه.
YOU ARE READING
Cupid: The Last Mission
Fanfiction"سم و پیتر، فرشتههای عشق جوونی که بهخاطر یه اشتباه و خراب کردن مأموریتی که به اونها سپرده شده بود، توسط دادگاه عدل محکوم شدن که در کالبد دو فانی، یعنی هوانگ هیونجین و هان جیسونگ، به زمین تبعید بشن تا آخرین ماموریتشون رو به پایان برسونن. کی میدون...