- Part 13 [ 1 ]

118 29 9
                                    

"لی مینهو این‌جا چیکار می‌کنه؟ تو خبرش کردی؟"

***

هوای سرد با بی‌رحمی روی پوست چانگبین که از تیشرت بیرون بود، شلاق می‌زد و راهش رو ادامه می‌داد تا سوز سرما رو روی تنش باقی بذاره. تحت هر شرایطی باید از سرمای زیادی عصبی می‌شد ولی تا وقتی که چهره‌ی شیرین هوانگ هیونجین کنارش قدم برمی‌داشت، حتی مسیر طاقت‌فرسای خوابگاه هم لذتبخش به حساب می‌اومد.

انگشت‌های پسر کوچیک‌تر رو بین دستش فشرد و لبخندی به چهره‌اش زد. چانگبین جدا اعتقاد داشت هیچکس لیاقت قلب هیونجین رو نداره و این حقیقت باعث می‌شد به سرش بزنه از تموم آدم‌ها دورش کنه.

درحالی که امیدوار بود قرار نسبتا ساده‌شون به هیونجین خوش گذشته باشه، فشار ریزی به انگشت‌هاش وارد کرد و گفت:

- خب... رفتیم پل نامسان قدم زدیم تا به آرزوهات برسی. چطور بود؟

هیونجین درحالی که یک دستش میون دست چانگبین بود، لیس بزرگی به بستنی توت فرنگی میون دست دیگه‌اش زد. کیفش به خاطر تنقلاتی که توی راه خریده بود تا با جیسونگ به اشتراک بذاره، پف کرده بود و روی شونه‌اش سنگینی می‌کرد. انگشت‌هاش یخ کرده بودن و بینیش کاملاً سرخ شده بود اما هیچ چیزی نمی‌تونست مانع این بشه که با لذت بستنی خوشمزه‌ و قیفیش رو لیس بزنه.

- عالی... بهترین قسمتش، شام و بستنی بود. سری بعد باید قفل ببندیم. مثل اونایی که روی پل بودن، یه دونه قفل خوشگل می‌‌خوام.

-قفل؟...

با گیجی به لب‌های کبود از سرمای هیونجین خیره شد که چطوری بستنیش رو لیس می‌زد و کوچیک‌ترین اهمیتی به سرمای هوا نمی‌داد. یعنی انقدر عاشق بستنی بود که بعد از اون همه اصرار چانگبین برای نخریدنش، باز هم با هیجان به خوردنش ادامه می‌داد؟

بزاقش رو قورت داد و با نگاهی که گیج توی چهره‌ی هیونجین می‌چرخید، زمزمه کرد:

- سرما می‌خوری هیونجین. کی توی سرما بستنی می‌خوره آخه؟

هیونجین بستنی رو نا نیمه میون‌ لب‌هاش فرستاد و بیرون کشید. اجازه داد چانگبین حرکت لب‌های سرخش رو مات نگاه کنه و به آرومی مقابل پسر بزرگ‌تر ایستاد. لب‌هاش براق بود و‌ می‌تونست با لیس کوچکی، کل بستنی‌ای که روی لب‌‌ پایینش به جا مونده رو سمت داخل بفرسته اما قصد انجام دادن این کار رو نداشت.

لبخندی کجی زد و با چشم‌های درخشانی زمزمه کرد:

- تو هم می‌تونی توی سرما بستنی بخوری هیونگ... البته از لب‌های من.

با چهره‌ای مات به لب‌های مملو از بستنی پسر مقابلش نگاه کرد و چهره‌اش وسط سرمای زمستون داغ شد. انگار توی تار و پود هیونجین دلبری به جا مونده بود که می‌تونست به راحتی آب خوردن چانگبین رو حیرت زده کنه.

Cupid: The Last MissionWhere stories live. Discover now