اون روز زودتر از همیشه از خواب بیدار شد و قصد داشت بعد از انجام کارهای دانشگاه زودتر به کلاب بره.احتمال داشت بخاطر اتفاقهای دیشب بازخواست بشه اما خودش رو آماده کرده بود.
تقریبا یک ساعت زودتر از ساعت همیشگی به کلاب رسید. وسایلش رو سر جای همیشگی گذاشت و بعد از تعویض لباسهاش داخل سالن رفت.اولین کسی که باهاش رو به رو شد کلارا بود. لبخند خجالت زدهای روی لبهاش بود.
_ببخشید کوک. تقریبا تقصیر من بود.
_اوه اصلا اینطور نیست کلارا. خودت رو مقصر ندون.
دختر سرش رو تکون داد و بهش گفت:
_سینیور مارتینو ازم خواست بهت بگم هر وقت اومدی بری پیشش.
_باشه کلارا الان میرم. ممنونم.دفتر سینیور مارتینو طبقه بالا بود. از پلهها بالا رفت و پشت در اتاق منتظر موند. نگران بود اما سعی کرد خونسرد بمونه. بعد از چند ثانیه چند تقه آروم به در زد و همون لحظه صدای سینیور مارتینو رو شنید.
_بیا داخل.
در رو باز کرد و به آرومی وارد دفتر شد.
_در رو ببند جونگکوک.در رو بست و رو به روی میز سینیور ایستاد. مارتینو با دست به صندلی اشاره کرد و ازش خواست که بشینه.
به آرومی روی صندلی نشست و با نگاهی منتطر به مارتینو چشم دوخت.
_امیدوارم حالت خوب باشه جونگکوک.
_خوبم سینیور. عذر میخو...
_عذر خواهی لازم نیست جونگکوک. تو تقصیری نداری.
تقریبا خیالش راحت شده بود.
_ باید سریعتر بادیگارهارو خبر میکردم.سینیور مارتینو سرش رو به نشونه تایید تکون داد و آروم به صندلیش تکیه داد.
_درسته تو تقصیری نداری اما متاسفانه باید بگم دیگه نمیتونیم این همکاری رو ادامه بدیم.
جونگکوک تعجب کرد. مگه مارتینو نمیگفت اون تقصیری نداره پس چرا داشت اخراج میشد.
با لحن متعجبی پرسید:
_اخراج؟ من متوجهم که اشتباه کردم اما اخراج یک مقدار زیادی نیست؟
سینیور مارتینو نگاهی به جونگکوک انداخت و سری تکون داد.
_متاسفم جونگکوک. من به شخصه هیچ مشکلی باهات ندارم و از نظرم کارت رو هم تا حدودی خوب انجام میدی اما در این شرایط بهترین تصمیمیه که میتونم بگیرم.
_قول میدم دیگه همچین اتفاقی نیوفته سینیور.
دستهاش رو روی میز گذاشت و با لحنی مطمئن بهش گفت:
_این تصمیم آخرمه جونگکوک.
از روی صندلی بلند شد و به سمت جونگکوک رفت. جونگکوک هم بلند شد و رو به روی سینیور مارتینو ایستاد. مارتینو دستش رو به سمت جونگکوک دراز کرد و به آرومی دستش رو فشرد و به سمت در حرکت کردن.
_همکاری باهات تجربه خوبی بود جونگکوک. امیدوارم موفق باشی.چیزی برای گفتن نداشت. بعد از تشکر کردن و جمع کردن وسایلش به آرومی از کلاب خارج شد. حوصله هیچی رو نداشت. به آرومی توی خیابونهایی که حتی بعضیهارو نمیشناخت قدم میزد.
غروب بود که خودش رو تو محلی کاملا ناشناخته پیدا کرد و سعی داشت از طریق نقشه راهش رو به سمت خوابگاه پیدا کنه. فردا دو تا امتحان داشت ولی هنوز برای هیچ کدوم حاضر نبود.
نمیتونست ذهنش رو جمع کنه. متوجه نمیشد چرا باید اخراج بشه؟ نه شروع دعوا تقصیر اون بود نه توی دعوا شرکت داشت. اون فقط سعی کرده بود دو مرد رو از هم جدا کنه.
YOU ARE READING
AROHA
Romanceآروها جئون جونگکوک تازه داشت یاد میگرفت تنهایی زندگیش رو بگذرونه اما از روزی که اون مرد عجیب رو دیده بود دیگه هیچ چیز سرجاش نبود و کل زندگیش به هم ریخته بود. _اگه سرنوشت بخواد دو نفر رو کنار هم قرار بده هیچ چیز جلودارش نیست. تو خواسته سرنوشت برای م...