CHAPTER 29

535 95 95
                                    

سوم شخص

با برخورد نور خورشید به چشماش بیدار شد، سرش رو به طرف دیگه چرخوند و با دیدن هوسوک که به آرومی خوابیده بود، لبخندی زد و برای چند ثانیه بهش خیره شد، اتفاقات شب گذشته رو نمی تونست باور کنه، وقتی به سمت همسرش دوید، وقتی جلوی همه بوسیدش، وقتی بیشتر از اون برای رابطشون اشتیاق داشت، وقتی اولین بارش رو تقدیم همسرش کرد؛ معاشقه بعد رابطشون....

یادآوری دوبارشون موجب میشد اطمینان داشته باشه که همه چیز واقعی بوده و این دلیلی برای خجالتش بود، خجالتی که دیشب وجود نداشت، جوری تشنه دریافت عشق و محبت از همسرش بود که فرصتی برای خجالت کشیدن نداشت اما حالا که از سکس پرشورشون گذشته بود، مغزش به کار افتاده بود و تمام اتفاقات رو تجزیه و تحلیل میکرد؛ باورش نمیشد خودش شروعش کرده باشه....

اتفاقات دیشب به خاطر خودش انجام شد، خودش اولین نفر شروع کرد و جلو رفت، اون لحظه هیچ شرمی از اینکارش نمیکرد اما الان، از اینکه انقدر بی پروا عمل کرده بود خجالت می کشید و حس میکرد نمی تونه به شوهرش نگاه کنه، یا اینکه قراره هوسوک همه چیز رو به روش بیاره و موجب خجالت بیشترش بشه؛ سرش رو برای افکار بی سر و تهش تکون داد و از جاش بلند شد....

با پیچیدن درد نسبتا شدیدی تو پایین تنش، آهی کشید و درحالی که لنگ میزد خودش رو به آینه بلند اتاق رسوند، نگاهش رو به بدن برهنش دوخت و با دیدن لاو مارک هایی که روی تنش جا خوش کرده بودن، لب پایینش رو گاز گرفت و انگشتاش رو روشون کشید، بعضی هاشون که حاصل گزیده شدن بودن درد داشتن اما اون دوستشون داشت؛ رد های مالکیت همسرش رو به طرز عجیبی دوست داشت....

براش جالب بود، تا چند مدت پیش از لفظ همسر یا شوهر که به هوسوک نسبت داده میشد متنفر بود اما حالا به راحتی بهش فکر میکرد و حتی به زبون میاورد، این عجیب بود که انقدر یهویی تغییر کنه، جوری که خودش هوسوک رو با این عنوان صدا کنه، با این عنوان ببینه، با این عنوان به آغوشش بره، با این عنوان شب رو کنارش صبح کنه؛ و با همین عنوان ته دلش احساس ذوق زدگی کنه....

هوپ:بازرسی بالینی بعد سکس میذاری لاو؟؟

با شنیدن صدای مرد، نگاهش رو از توی آینه بهش دوخت و با دیدن نیشخند رو لباش، لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت، لحظاتی بعد با پیچیدن دستای تتو شده هوسوک دور کمرش، سرش رو بالا آورد و اجازه داد همسرش بوسه ملایمی روی گردنش بزنه؛ چیزی که باعث شد لرز خفیفی کنه و مرد بزرگتر به واکنشش بخنده....

هوپ:جوابم رو ندادی عزیزم....

تو گوش پسر کوچیکتر زمزمه کرد و یونگی ترجیح داد حین جواب دادن با انگشت های مرد بازی کنه، تا مجبور نشه به چشماش خیره بشه و خجالت بکشه....

یونگ:به م....مارک هایی که گذاشتی نگاه میکردم

به آرومی گفت، هوسوک نفسش رو تو گردن پسر کوچیکتر بیرون داد و برای بار دوم شاهد لرزش خفیفش شد....

HOW I MET YOUR FATHERTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang