🕊️کاش یکی جرات داشت🕊️

71 28 15
                                    

بخش دوم: کاش یکی جرات داشت

*********************

کاش همیشه برای به زبون آوردن احساساتمون جرات داشته باشیم؛ اینطوری حالمون بهتره!

*********************

روی تخت دراز کشیده بود و منتظر اومدن جان بود. هر چند زندگی خیلی وقت‌ها روی خوشش رو به ییبو نشون نمی‌داد؛ اما داشتن دوست‌هایی مثل جان، براش قوت قلب بزرگی بود. 

در واقع همیشه در مشکلاتش جان مثل یک حامی بزرگتر کنارش بود و برای کمک، از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد. وقتی صدای گوشیش رو شنید، سریع به صفحه نگاه کرد:

در رو باز کن مو رنگی!

لبخندی زد و بعد از باز کردن در اتاقش، از پله‌ها پایین رفت. می‌دونست پدرش مثل علامت سوال داره بهش نگاه میکنه؛ برای همین قبل از پرسیدن سوالی، خودش سریع‌تر جواب داد: 

جانه! 

اما صدای پدرش توی گوشش پیچید و مثل یک سوهان روح براش شد: 

عجیبه آدمی با شخصیت جان، تورو برای دوستی انتخاب کرده. 

چند لحظه چشم‌هاشو بست؛ اما برای اینکه جان رو بیشتر از این منتظر نذاره، به سمت آیفون رفت و دکمه رو فشار داد. در رو باز کرد و منتظر موند. با شنیدن صدای آسانسور سرش رو بیرون برد و همزمان با باز شدن در و دیده شدن جان، لبخندی روی لب‌هاش نقش بست. 

جان هم متقابلا لبخندی زد و نهایت تلاشش رو به کار گرفت تا با دیدن موهای ییبو، بغلش نکنه. به معنای واقعی کلمه خواستنی شده بود و نمی‌دونست چه رفتاری باید از خودش نشون بده که ذوق درونیش رو به خوبی به نمایش بگذاره. 

*********************

وقتی وارد خونه شد، ییبو با ذوق و البته با صدای آرومی گفت: 

خوش اومدی. 

جان جوابش رو با یک لبخند داد. نزدیک‌تر رفت. به پدر ییبو تعظیم کرد و مرد با حالتی عادی جوابش رو داد. ییبو چند سال بود تو حسرت این لحن مونده بود؛ اما با این وجود سعی کرد به روی خودش نیاره. در هر صورت اون با چیزی که پدرش انتظار داشت، کاملا متفاوت بود؛ برای همین بدون تفاوت جان رو به سمت اتاقش هدایت کرد. همزمان با ورود به اتاق، جان در رو بست. به سمت ییبو برگشت و نتونست دست از تحسین پسر برداره:

ییبو خیلی خوشگل شدی!

ییبو لبخندی زد. همیشه تعریف‌های جان طور دیگه‌ای به دلش می‌نشست. قبل از اینکه چیزی بگه، دست‌های جان رو توی موهاش حس کرد و صداش توی گوشش پیچید:

این رنگ آبی خیلی بهت میاد. 

ییبو با لبخند درخشانی از جان جدا شد. روبه‌روی آینه ایستاد و در حالی که دستی توی موهاش می‌کشید، گفت: 

𝑨𝒏𝒕𝒉𝒆𝒎, 𝑭𝒓𝒆𝒆𝒅𝒐𝒎, 𝑳𝒐𝒗𝒆Where stories live. Discover now