بخش چهارم: همه چیز از بین رفت!
*********************
فقط یک روز کافی بود تا بفهمم دنیا میتونه تبدیل به جهنم خدا بشه... قلب ییبو جایی بود که خدا برای جهنمیان انتخاب کرده بود.
*********************
هر چند دقیقه یک بار ساعت رو چک میکرد. ساعت سه شده بود؛ اما هنوز خبری از دختر نبود. قلبش محکم توی سینهش میکوبید. قصد داشت به سمت مدرسه بره؛ اما با شنیدن زنگ تلفن از حرکت ایستاد.
قبل از اینکه کاری کنه، پدرش تماس رو جواب داد. منتظر بود. احساس میکرد رنگ پدرش پریده. چند قدم به سمت جلو برداشت و گفت:
چیشده؟
وقتی دید پدرش هیچ جوابی نمیده، تلفن رو از دستش گرفت. با صدایی که انگاه از ته چاه بیرون میومد، گفت:
چیشده؟
وقتی صدای زن که ازش میخواست به بیمارستان برن توی گوشش پیچید، قلبش شدیداً درد گرفت. تمام وجودش به لرزه افتاده بود و احساس میکرد میتونه هر لحظه پس بیفته؛ اما اون باید قوی میموند.
باید به سمت بیمارستان حرکت میکرد، گوش دختر رو میپیچوند و ازش میخواست دیگه اینطوری نگرانش کنه و در آخر با به آغوش کشیدنش انرژی تحلیل رفتش رو پس میگرفت.
*********************
وقتی به بیمارستان رسیدند، ییبو احساس میکرد گوشهاش اشتباه شنیده. احساس میکرد هنوز توی کابوس دیشبش گیر کرده:
متاسفانه دختر شما بر اثر سقوط از ارتفاع مردن!
ییبو فقط به چشمهای زن خیره موند. حتی جون نداشت واکنش پدرش رو ببینه. چرا نفسش بالا نمیومد؟ اون بدون خواهرش چطور میتونست زندگی کنه؟ نمیتونست باور کنه. این مرگ وحشتناک رو نمیتونست باور کنه...
غیرممکن بود و محال! احساس میکرد دنیا دور سرش داره میچرخه! دیگه هیچی نفهمید و روی زانوهاش فرود اومد... اگه خواهرش توی این دنیا نبود، پس بودن اون چه فایدهای داشت؟
*********************
وقتی چشمهاشو باز کرد با جان روبهرو شد. به وضوح میتونست بفهمه چشمهای جان قرمزه... به زحمت روی تخت نشست و قبل از اینکه جان کاری کنه، گفت:
تو مگه باور کردی خواهرم رفته؟ چرا هیچکس حرف من رو باور نمیکنه؟ اون زندهست، اون الان میاد خونه تا خودش رو برام لوس کنه. بذار برم خونه!
جان جلو اومد. دوباره اشکهاش روی گونههاش نشستند. ییبو رو محکم به آغوشش کشید و گفت:
عزیزدلم آروم باش!
ییبو با عصبانیت گفت:
بذار برم، خواهرم الان توی خونه منتظره! میدونی که عاشق بازیگریه؟ اون دلش نمیاد منو نگران کنه. میدونه که بدون اون نمیتونم!
YOU ARE READING
𝑨𝒏𝒕𝒉𝒆𝒎, 𝑭𝒓𝒆𝒆𝒅𝒐𝒎, 𝑳𝒐𝒗𝒆
Hayran Kurguچیز زیادی از این دنیا نمیخواستیم؛ به جز آزادی... این حق ما نبود با من بخوان سرود آزاد عشق را