🕊️عطر آغوش تو🕊️

54 15 6
                                    

بخش پنجم: عطر آغوش تو

*********************

کاش می‌تونستم ازت بخوام بغلم کنی تا آروم شم...

*********************

نمی‌تونست باور کنه. حدس میزد مرگ‌‌ جیلپا چه تاثیری روی ییبو بذاره؛ اما به کما رفتنش ناشی از قند بالا، دور از تصور بود. جان تازه می‌خواست برای ابراز عشقش برنامه بریزه؛ اما توی چند ساعت همه چیز بهم ریخته بود. 

حالا تمام سهمش از ییبو، پسر نحیفی بود که روی تخت دراز کشیده بود و هیچ عکس‌العملی نشون نمیداد. دوست داشت روی تک‌تک انگشت‌هایی که کبود شدند، بوسه بزنه؛ اما باید خودش رو کنترل می‌کرد. 

حتی نمی‌تونست به درستی احساستش رو ابراز کنه. اگر پدرش چیزی می‌دید، قطعاً یک دردسر دیگه برای ییبو درست میشد. فقط چشم‌هاشو می‌بست و از دور متصور میشد که بغلش کرده و با نوازش کردنش سعی میکنه پسر رو از دنیای خواب به دنیای بیداری بکشونه، دنیایی که اصلاً چیز خوبی برای نمایش نداشت.

*********************

دو روز از زمانی که ییبو وارد کما شده بود، می‌گذشت. توی این دو روز آقای وانگ بیمارستان رو ترک نکرده بود، انگار که‌ می‌ترسید پسرش رو هم از دست بده. 

هرچند جان نمی‌دونست کدوم حرکات مرد رو باور کنه‌. گیر دادن‌های الکی به ییبو رو یا این دل‌نگرونی‌هارو؟ با ورود آقای وانگ به اتاقی که ییبو بستری بود، جان قصد داشت بیرون بره که مرد گفت:

باهات حرف دارم. بیا بیرون از محوطه. 

دروغ چرا، جان کمی نگران شد. مرد می‌خواست درباره چه چیزی صحبت کنه؟ پا توی محوطه بیرون گذاشت و متوجه شد آقای وانگ در حال سیگار کشیدنه. 

جان هیچ چیزی نگفت و به تنه درخت تنومندی که گوشه‌ای بود، تکیه داد. انگار با نبودن ییبو، جان هم نمی‌تونست بایسته‌. آقای وانگ پک عمیقی به سیگارش زد و گفت:

چرا نمیری خونه؟ 

: خونه کاری ندارم. 

بودن تو اینجا باعث میشه ییبو بهوش بیاد؟

جان هیچ جوابی نداد. نمی‌دونست مرد با این سوال‌ها قصد داره به چه جوابی برسه. آقای وانگ یک قدم به سمت جان برداشت و گفت:

تو حسی نسبت به ییبو داری؟

جان اخمی کرد. مرد ادامه داد:

اگه حسی بهش نداری، این همه نگرانیت برای چی هست؟ توی این اوضاع نمیتونم تحمل کنم پسرمم همجنس‌گرا باشه. این زخم ازش رو‌ نمیتونم تحمل کنم.

جان با پوزخندی گفت:

زخم؟ اون پسری که روی تخت بیمارستان چشم‌هاشو بسته چه زخمی به شما زده؟ اینکه همیشه زخم زبون‌های شمارو شنیده و هیچی نگفته، باعث شده قلب شما بشکنه؟ 

𝑨𝒏𝒕𝒉𝒆𝒎, 𝑭𝒓𝒆𝒆𝒅𝒐𝒎, 𝑳𝒐𝒗𝒆Where stories live. Discover now