×بهت گفتم این راهش نیست لعنتی. نمیذارم این دفعهام همه چیز رو خراب کنی.
جیمین به سمتش برگشت. ناباورانه بهش نگاه کرد. یونگی هنوز اون رو مقصر میدونست؟لبخند تلخی زد و به آرومی از در فاصله گرفت. یونگی صداش زد و بعد از ایستادن سوئیچ ماشین رو به سمتش پرت کرد و گفت:
×رو به روی کافه پارکش کرد. منتظرم بمون باید با هم حرف بزنیم.
جیمین سری تکون داد و از اونجا خارج شد.یونگی بعد از چند دقیقه آروم در زد.
×ته منم. در رو باز میکنی؟
چند دقیقه بعد تهیونگ در رو باز کرد و با چشمهایی خیس از گریه به یونگی خیره شد.
به سمتش رفت و آروم بغلش کرد. تهیونگ تو شکنندهترین حالت ممکن بود. صدای هق هقش کل خونه رو گرفته بود. این وضعیت خارج از توان یونگی بود.پسر رو به سمت مبل برد و تنش رو روی مبل رها کرد. سوزش چشمهاش رو احساس میکرد اما الان نباید گریه میکرد. باید قوی میموند تا تهیونگ بتونه بهش تکیه کنه.
×ته اگه به گریه کردن ادامه بدی بازم حالت بد میشه. لطفا گریه نکن هوم؟تهیونگ به آرومی از آغوش یونگی بیرون اومد و نگاهش کرد. اشکهاش رو پاک کرد. باز هم داشت کاری میکرد که اون رو به بیمارستان ببرن. تهیونگ نباید باعثش میشد.
یونگی رو به روی تهیونگ روی زمین نشست.
×به من نگاه کن ته.
تهیونگ سرش رو به سمتش گرفت. ساکت بود. دیگه گریه نمیکرد و سعی داشت به هیونگش نشون بده که حالش خوبه.
×بذار امشب پیشت بمونم.قرار نبود بذاره این اتفاق بیوفته. قرار نبود کسی دوباره کنترلش کنه. قرار نبود بذاره دوباره بهش قرصهای عجیب غریب بدن. اون قرصها باعث میشد کمتر بتونه جونگکوکش رو ببینه.
سرش رو تکون داد و با لحنی محکم گفت:
لازم نیست هیونگ. من جیمینو درک میکنم. الان حالم خوبه و میخوام تنها باشم.یونگی سرش رو پایین انداخت. میدونست نباید تهیونگ رو تنها بذاره اما نمیخواست خلاف خواستش عمل کنه. نمیخواست بیش از حد بهش فشار بیاره. یونگی فقط میخواست تهیونگ رو به زندگی برگردونه. اون فقط لبخندهای از ته دل اون پسر رو میخواست.
جعبهای که تا اون لحظه کنارش نگه داشته بود رو برداشت. درش رو باز کرد و مجسمه چسبیده شده رو روی میز، رو به روی تهیونگ گذاشت. با دست بهش اشاره کرد و گفت:
_ببخشید بدون اجازه بردمش.لبخند روی لبهای تهیونگ اومد. سعی میکرد جلوی اشکهاش رو بگیره اما خیلی موفق نبود.
مجسمه رو از روی میز برداشت و بهش نگاه کرد. تکهها سرجاشون برگشته بودن اما همچنان شکستگی معلوم بود.
×میبینی ته. سر هم شده اما فرق کرده. دیگه اون مجسمه قبلی نیست. سعی نکن همه چیز رو مثل قبل کنی.بلند شد و رو به روی تهیونگ ایستاد. بعض توی صداش به وضوح معلوم بود.
×من میرم ته ولی هر وقت بهم نیاز داشتی زنگ بزن. حتی اگه لازم باشه سر خیابون تو ماشین میمونم تا زود خودم رو برسونم.
YOU ARE READING
stay with me
Short Story[کامل شده] زندگی تهیونگ بعد از اون اتفاق دستخوش تغییری بزرگ شد. آیا اون پسر میتونه از پسش بر بیاد؟ +منم برای بودن با تو جنگیدم. _تو هیچوقت نجنگیدی عمر من. من همیشه تسلیم تو بودم. _______________________________________...