part seven

248 59 23
                                    

" می‌دونی بنظر من مردن تو تنهایی از هرچیزی دردناک تره .
هرچقدر هم عاشق تنهایی و خلوتت باشی ، قلبت همیشه آدمی رو تمنا میکنه که بیرون از این غار ، منتظرت باشه .
البته نه هر آدمی ! قلبت کسی رو میخواد که تکه های شکسته‌اش رو ترمیم کنه ، که باهاش رفیق شه ؛ که درکش کنه ."

30 June 2024 :

روی تخت دراز کشیده بود و با دنیایی از درد ، غم و احساس دلتنگی برای دخترکش روزهای سختش رو میگذروند .
تک تک لحظاتِ اون روز های عذاب آور ، براش به طولانی ترین شکل ممکن میگذشت .
درد داشت عذاب کشیدن برای گناه نکرده !
تو شرایطی بود که تنهایی رو ‌بیشتر از هر زمان دیگه ای احساس میکرد .
جز چانیول ، تنها یون سوک بود که گاهی به ملاقاتش میومد . به خوبی میتونست خلأ نداشتن خانواده رو بچشه.
اون روزها عجیب به یک تکیه گاه نیاز داشت .

صدای باز شدن درِ سلول، مرد رو از دنیای افکار غمگینش بیرون کشید.
مامور نگاهی به بکهیون انداخت و با صدای نسبتا ارومی گفت :
_بیون، بیا بیرون.

تو جاش نیم خیز شد و به مامور جلوی در نگاه کرد، هیچوقت تو زمان خاموشی بیرون سلول نبود و حالا دلشوره بدی به سراغش اومده بود.
با ترس و استرس پرسید :
_ات ... اتفاقی افتاده !؟
مامور جلو تر اومد و با کشیدن دست های بکهیون بهش دستبند زد و گفت:
_ساکت باش و همراهم بیا.

نگاه نگران جونگ هی رو لحظه آخر روی خودش دید و با وجود همه نگرانی‌ای که داشت لبخند کم رنگی بهش زد و سری براش تکون داد .
همراه مامور از پله ها پایین رفت و با گذشتن از چند در به راهروی تاریکی رسید.
گوشه لب زخمی اش رو به دندون گرفت و سوزش عمیقی رو احساس کرد .

صدای ضربان قلبش به قدری بالا رفته بود که به گوش مامور هم می‌رسید، تنها چیزی که به ذهنش می‌رسید این بود که ترول قراره به کار نیمه تموم چند روز قبلش برسه. و این موضوع بکهیون رو تا سر حد مرگ میترسوند .
با متوقف شدن جلوی در آهنی سفید رنگ مامور بازوش رو ول کرد. مقابلش ایستاد و دستبندش رو باز کرد .
با نیشخندی که گوشه لبش بود دستگیره رو فشار داد و گفت :
_خوشبگذره باربی.

فرصتی برا تجزیه و تحلیل به بکهیون نداد و فورا اون رو به داخل اتاق هُل داد و در رو بست .برای لحظه ای از دیدن فضای نیمه تاریک موتور خونه ، خون توی رگ‌هاش یخ بست . تپش‌های قلبش کر کننده بود ، از شدت استرس فاصله ای تا گریه کردن نداشت . چطور باید با این همه ضعف مقابل ترول می ایستاد !؟

_های هانی.
با سرعت گردنش رو به جهت مخالف چرخوند و وکیل پارک رو گوشه‌ای از موتورخونه دید. مرد در حالی که یکی از دست هاش رو تو جیب شلوار جینش فروکرده بود ؛ با لبخند جذابی که چال کنار لبش رو نمایان میکرد بهش زل زده بود . یقه‌ی پیراهن سفیدش تا وسط سینه اش باز بود و پوست جذابش رو به نمایش می‌گذاشت .

Asteria | chanbaek Where stories live. Discover now