(آهنگ پیشنهادی پارت دوازده : pustota jony)
24 August 2024 :
تمام شب رو بیدار بود و طرفهای صبح ، وسیله هاشون رو جمع کرده بود تا بعد از رسوندن هیونا به مدرسه به آپارتمانش برگرده .
احساسات عجیبش بعد از دیدن چانیول با شدت بیشتری جون گرفته بود و ترجیح میداد بیشتر از این خودش رو درگیر اون شرایط سخت نکنه ! به هرحال چانیول میرفت و بکهیون مجبور بود درست مثل هفت سال پیش احساساتش رو سرکوب کنه.از طرفی رفتارهای خانم و آقای پارک هیچ شباهتی به قبل نداشت و بکهیون به خوبی احساس میکرد که رفتار سردی باهاش دارند.
به چهره غرق در خواب هیونا ، با عشق نگاه کرد. هنوز یک ساعتی برای خواب وقت داشت.
از اتاق خارج شد و سمت طبقه پایین رفت چشمهای خسته اش به خوبی نشون میداد که تمام شب رو بیدار بوده . حتی تصور خداحافظی با یونسوک و چانیول وجودش رو پر از غم میکرد .با سر و صدایی که از طبقه پایین به گوش میرسید ، روی پلهها متوقف شد . اولین صدای واضحی که به گوشش رسید صدای خانم پارک بود .
"انقدر بی بند و باری که خجالت میکشم تو رو جزئی از این خانواده بدونم"بکهیون میتونست هجوم خون به صورتش رو احساس کنه. چانیول قطعا آدم بدی نبود . اون فقط تظاهر میکرد که عوضی !
کافی بود کمی اون مرد رو بشناسی تا با قلب ساده و مهربونش آشنا بشی!
حالا چه طور کسی که اسم مادرش رو یدک میکشید ، بیرحمانه بی بند و بار خطابش میکرد !؟احساس میکرد حضورش و شنیدن اون بحث کار درستی نیست !
عقب گرد کرد تا به اتاق برگرده اما حرف خانم پارک باعث شد سرجاش خشک بشه .
"ادای آدمهای عاشق و سر به راه رو برای من در نیار چانیول ، تو فقط داری گند میزنی به آبروی خانواده پارک دقیقا مثل تمام عمرت ، خودت رو و از این آشغالی که درگیرش شدی نجات بده ! اون یه بچه داره که از قضا بچه اش رو هم یه قاتل بدنیا آورده ، بچه ای که مادر و مادر بزرگش سایکو و قاتل بودند قراره چی از آب در بیاد !؟ "یون سوک با التماس و تن صدایی پایین تر لب زد :
"مامان لطفا تمومش کن بکهیون ، تو همین خونه است میشنوه صدات رو...
آخه این چه بحث لعنتی که راه انداختین!؟ "پاهای بکهیون سست شد و سیاهی مطلق دنیاش رو پر کرد ، اون زن داشت راجب پاره تنش حرف میزد !؟ چطور میتونست انقدر بی رحمانه از آینده فرشتهی زندگی بکهیون صحبت کنه !؟ باید از دخترش دفاع میکرد هیچکس حق نداشت پا رو خط قرمز بکهیون بذاره ، هنوز قدمی برنداشته بود که صدای فریاد چانیول تو گوشش پیچید :
"به چه حقی درمورد هیونا اینطوری حرف میزنی !؟ برام اهمیتی نداره کی هیونا رو به دنیا آورده یا تو گذشته به بکهیون چی گذشته ! اون پدر و دختر برای من با ارزشن و تو حق نداری درموردشون اینطوری حرف بزنی .
چی میخوای از زندگی بی جون من !؟ ببین منو ! اصلا چیزی ازم باقی مونده که بخوای نابودش کنی !؟ فقط دستت رو از روی گلوی من بردار و بذار بعد این همه سال نفس بکشم ... نذار همین ذره احترامی که از خانواده تو قلبم باقی مونده از بین بره "
YOU ARE READING
Asteria | chanbaek
Fanfictionبازیت گرفته بیون بکهیون !؟ میفهمی این پرونده فاکی که وسطش گیر کردی پرونده قتلِ !؟ میفهمی هرچیز کوچیکی که از نظر تو بی اهمیتِ چقدر میتونه تو روند دادگاه تاثیر گذار باشه !؟ " _____ "تو ستاره ای هستی که تو رویاهام دنبالش میگردم حس نداشتن و ندیدنت دل...