PART,09

62 16 10
                                    

*م میشه گفت مرد

پارک تهیونگ برایم تعیین تکلیف کرده بود و من داشتم مثل یک کودکِ حرف گوش کن تکالیفم رو انجام می‌دادم. مادرم می‌گفت، «تو همیشه حرف گوش کن بودی. به دنیا که اومدی، هر روز نزدیک بود بمیری. جولیا با همۀ کودکی‌اش متوجهِ مشکلِ بزرگِ برادرِ کوچولویش شده بود و حرف‌هایی می‌زد.

«بیچاره، نمی‌خواد تو این دنیا بمونه.»
«به نظرش پیش ما به اون خوش نمی‌گذره.»
«دوست نداره یک خواهرِ بزرگ‌تر از خودش داشته باشه. شاید فکر می‌کنه زورگو و بداخلاق‌ام.»

یک روز وقتی اون رو به دیدنِ تو آوردیم، کنارت نشست و گهواره‌ات رو تکون داد، بعد بغض کرد. اون‌وقت با صدای لرزان و لحن کودکانه‌اش شعر خوند.

«خ میشه گفت خواهر، مهربون شبیه مادر مراقبته تا آخر، دوستت داره قدِ یه عالم»

قبل از رفتن روی نوک پا به سمتت خم شد و گفت ،«خوب شو بچه گربه.» تو به حرف خواهرِ بزرگترِ کوچک‌ات گوش کردی. از فردای اون شب به زندگی چسبیدی و موندنی شدی. انگار از چیزی مطمئن‌ات کرده بودن، مثلا  از اینکه یک نفر تا آخر دنیا مراقبته.

پدرم در این رابطه می‌گفت: «تو اغلب به شکل نگران کننده و اعصاب خردکنی حرف گوش کن بودی. در یکی از دعواهاتون با جولیا، اون فریاد کشید، «گم شو» و تو به مدت یک شبانه روز گم شدی. عاقبت همسایۀ دیوار به دیوارمون در حالیکه پشت یک بوته با چند علف هرز ور می‌رفتی غافلگیرت کرد. یا یک بار که حسابی توی دست و پای مادرت بودی، اون در جوابِ «حوصله‌ام سر رفته، چی کار کنم»ات تشر زد، برو بپر توی دریاچه، و تو واقعا  پریدی توی دریاچه. ‌اون‌وقت‌ها فکر می‌کردم از لج‌ات دست به این کارها می‌زنی تا ما رو بابت طرز حرف زدنمون تنبیه کنی، اما بعدها متوجه شدم که چنین نیتی نداشتی و فقط کنایه‌ها رو نمی‌فهمیدی.»

تکالیفم تقریباً تموم شده بود. به پاسِ زحماتِ این چند ساعت، خودم رو به یک چای سرد و شیرینیِ پاپیونیِ خوشمزه دعوت کردم. شیرینی‌های تریای بیمارستان زیر دندان‌هام مثل لیوان یک بار مصرف صدا می‌داد، برخلافِ شیرینی‌های جولیا که به نرمیِ خمیر نان بود. خرده‌ها رو از روی میز جمع کردم و بیرون رفتم. شب از نیمه گذشته بود و راهرو رو نورِ ملایم چند چراغ سقفی روشن نگه می‌داشت.
وقتی از مقابل یکی از اتاق‌ها رد می‌شدم صدایی شنیدم. قدم‌های رفته رو برگشتم و گوش تیز کردم.

- ب... ب... ب...

تیموتی! صدای تیموتی بود. اون ذاتاً لکنت داشت، اما به نظرم رسید در این لحظه شدیدتر شده. ابتدا فکر کردم شعری که روز قبل با هم تمرین کرده بودیم رو می‌خونه، شعرِ الفبایِ مورد علاقۀ من و جولیا.

THE VHR || VKOOKWhere stories live. Discover now