*چوبِ جادو
ایستاد جلوی آینهی قدیِ گوشهی اتاق. تا سی و چهار سالگی جوانی روی صورتش شناور بود، ولی بعد غرق شد. پیر شد. کافر شد. خدا مثل بادکنکی ترکید و خردههاش زیر آواری که از اون به جا مونده بود، موند. جئون جونگکوک میگفت باید برای هر چیز کوچکی شکرگزار بود. قبول، اما چه چیز کوچکی؟ *شما یک چیزی، یک چیز کوچکی نشونم بدید تا خدا رو بابتش شکر کنم. شاید اگه منو، چیز کوچکی که توی زندگی دست و پا میزنه رو به خدا نشون بدید کارسازتر باشه* مدتها بود به خدا فکر نمیکرد. به اندازهی کافی مشغله داشت، اما جئون جونگکوک با یک جملهی ساده اون رو به یاد خدایی انداخت که در گذشته زیاد به سراغش میرفت. جئون جونگکوک... لبخند زد. بعضی اوقات از اون خوشش می اومد. شاید هم فکر میکرد که از اون خوشش میاد. اصلاً خوش اومدن چطور بود؟ آخرین بار از چه کسی یا چیزی خوشش اومد؟ لبخندش آرامآرام جمع شد. نه! نباید فکرش رو به کسی متمرکز کنه. خوش اومدن وقتگیر است و حواسپرتی میاره. از دست خودش، لبخندش، چشماش عصبانی شد. عصبانی شدن چطور بود؟ لابد آدمها با خودشان بلندبلند حرف میزدند، سرشون رو به دیوار میکوبیدند، فریاد میکشیدند، مشروب میخوردند، شیشهها رو میشکستند، اما... اون سکوت میکرد و حتی دلش نمیخواست کاری انجام بده.
به لباسهای سیاهش دست کشید. باید به بیمارستان بره. برای خوابیدن فرصت نداره.
خوابیدن چطور بود؟***
- مشکلی هست با معاونت مطرح کنید. بگید ساختمون پشتی رو بسازن بدن به شما. ایدهی مسخرهی ادغام غدد و اطفال پروندهاش قبلاً بسته شده. چرا دوباره با من تماس گرفتید؟ کمبود تخت به بچههای من چه ارتباطی داره؟ چرا باید آوارهی بخش غدد بشن؟ خودتون دو ساعت نمیتونید اونجا دووم بیارید. باید قطع کنم. حرف آخر! بچههای من از جاشون تکون نمیخورن. دیگه تکرار نمیکنم، ولی شما با خودتون تکرار کنید.
به تماس پایان داد. کاش میتونست بد و بیراهی هم نثار مخاطبِ زبان نفهمش کنه. به طرف ردیف صندلیهای راهرو رفته و کنار جولیا نشست.
- کاش یکم از نگرانیت برای بچههای مردم به مادرِ خودت قرض میدادی دکتر!
- از کجا میدونی نگران نیستم؟ نگرانی چه شکلیه؟ چه رنگی داره؟ شکلاتی، صورتی یا مشکی؟ چه بویی میده؟ مقیاس اندازهگیریش چیه؟ کدوم نابغهای اندازه گرفته و گفته مال تو بیشتره، مال من کمتر؟
- مسخره نکن! تو پزشک این بیمارستانی. چرا از نفوذت استفاده نمیکنی؟ چرا دست روی دست گذاشتی؟
- نفوذ؟! چه کلمهی شگفتانگیزی!
- میخوای باور کنم تو یه پزشک سادهای و نفوذی نداری؟
YOU ARE READING
THE VHR || VKOOK
RomanceWRITER: E.L NAME: THE VIENNAS HOT RUMOR COUPLE: VKOOK GENRE: SOCIAL, ROMANCE, MEDICAL " - ازت میخوام امشب من رو در یک مهمانی شام همراهی کنی. جونگکوک با سوءظن به تهیونگ نگاه کرد. - به چه عنوان؟! - دوست. - دوست؟ - دوستپسر! - تو میخوای از من سوءاست...