⛧°. ⋆༺𓆩ꨄ︎𓆪༻⋆. °⛧به دوربین که نگاه کرد، سرش رو کج کرد و با لحنی شاد و بشاش شروع به صحبت کرد.
میخواین یه چیز خارق العاده رو بهتون نشون بدم؟
به کامنتا که نگاه کرد تونست کامنتی به نام t505 رو ببینه که ازش میخواست که کار امروزش رو زودتر شروع کنه.
جونگکوک از روی صندلیش بلند شد و جعبه بزرگ رو تا جلوی میز حمل کرد. دوربین رو طوری تنظیم کرد که محتوای درون جعبه معلوم باشه.
چند ماهی بود که منتظر قطعات جدید کامپیوترش و کیس جدید گیمینگش بود. بلاخره به دستش رسید و اون میخواست که انباکس جعبه رو با سابسکرایبرش به اشتراک بزاره.
کاتر رو تنظیم که کرد چسب های جعبه رو باهاش از هم گشود و بعد در جعبه رو باز کرد. بودن نایلون زبالهی مشکی درون جعبه، چیزی نبود وه انتظارش رو داشته باشه.
این چیه؟ چند ماه صبر کردم که قطعات شکسته ای به من تحویل بدن؟ وات د هل، برو؟ چند میلیون وون خرج کردم!
نفسی از روی حرص بیرون داد و سر بسته شدهی نایلون رو باز کرد. نایلون رو که باز تر کرد جعبهی سفید که مثل جعبههای نگهداری یخ بود معلوم شد.
اون رو بیرون آورد و روی میز گذاشت، دوربین رو درست تنظیم کرد و بعد در اون جعبه رو باز کرد.
دیدن کلهی قطع شدهی یک نفر اصلاً صحنهی خوبی برای یک پسر ۱۹ سالهی تازه مستقل، خوب نبود.
به عقب پرید و به سر جدا شدهی یک مرد با ترس و تعجب نگاه خیره شد. مغزش دستور فرار رو میداد اما نوشتهی تتو شده روی پیشونی مرد، اجازهی کور شدن کنجکاوی پسر رو نمیداد.
اب دهنش رو قورت داد و یکم جلو اومد، به خاطر نداشتن عینک نمیتونست نوشته ها رو تشخیص بده.
به بازی من خوش اومدی، شکوفه بوسیدنی
از طرف t505 دوست بزرگ تونفسش توی گلوش گیر کرد و دستای به لرزش در اومدش، با در جعبه، چشمش رو از دیدن اون صحنهی زجر آور محروم کرد.
با حالت هیستریک واری دوربین رو خاموش و جعبه رو بغل کرد که توی سطل زبالهی بیرون خونش بندازه؛ اما به نظرش اومد که بهتره اون رو جایی دور از چشم مردم اتیش بزنه.
پس با ماشینش از شهر خارج و وارد جنگل شد. هوا به دلیل سرد بودنش دریاچهها رو یخ زده کرده بود و جسم یخ کردهی پسر از ترس رو به لرزه انداخته بود.
ترس، وحشت، خوف و رعب به ذهنش نفود کرده بود، به طوری که حتی متوجه فرد در حال تعقیبش توی جنگل برفی و سرد نشده بود.
جعبه رو به طرف جایی که کمترین میزان برف رو داشت برد و بعد از ریختن بنزین روی جعبه، با فندکش جعبه رو آتش زد.
نفس نفس میزد و گام هایی به پشت سر خود میگذاشت، صدای نوتیفش اون رو از جا پروند.
اون هیچ وقت گوشیش رو از حالت سایلنت در نمیآورد و اینجا نقطهای از جنگل بود که جونگکوک مطمئن بود که آنتندهی بسیار خوبی رو نداشته باشه.
گوشیش رو از جیب پالتوی بلند و مشکیش در اورد و به پیام که از طرف یک کاربر بیشماره اومده بود، نگاه کرد.
برف در کنار سفیدبرفی تاریک اندام، چه زیباست
سرش رو ناگهانی بالا اورد و به دور و اطرافش نگاه کرد. پیامی دیگه اومد
نترس از من، ملکهی پرادا پوش
به جعبهای که چیز زیادی ازش نمونده بود نگاه کرد و بعد که سرش رو کمی بالا اورد تونست فردی که شنل سیاه پوشیده از پر کلاغ و ماسک سفید داری، رو ببینه.
به ناگه قدم هاش رو به طرف جایی که حدس میزد ماشینش وحود داشته باشه، کشوند و روی برفها با بوت های یخ شکنش، دوید.
فرد خیلی خونسرد و با گام های محکم روی برفهای لباسشدهی زمین، به جونگکوک در حال فرار نزدیک میشد.
جونگکوک بی فکر میدوید و هنگامی که به عقب نگاه کرد، اون فرد رو ندید. نفسی از روی آسودگی کشید و به ماشینش نزدیک شد.
روی صندلی راننده جا گرفت، اما بوی فرد نااشنایی به مشام میخورد، در ماشین رو باز کرد و قبل از اینکه به بیرون بپره، دو دست، دو طرف شونه اش رو گرفت و به صندلی کوباند. جونگکوک راهی برای فرار از دست هایی که داشتن شونه های پهنش رو میشکوند ندید.
فرد مرموز دستاش رو به گلوی پسر برد و توی چنگش فشرد. سپس با صدایی خونسرد و عمیق کلماتش رو به گوش ترسیدهی پسر برد.
گفتم که از من نترس، زیبای معصوم
بعد از شنیدن اخرین کلمات، سرنگی سوراخ ریزی رو توی گردنش ایجاد کرد و پلک هاش رو روی مردمک های لرزونش کشید.
مرد فلز سر سرنگ رو توی محفظهای گذاشت و بعد محفظهی بِشِر مانند رو توی جیب پالتوش گذاشت.
از ماشین خارج و تن بیهوش پسر رو روی شونهاش انداخت. باک ماشین رو باز کرد و بعد بمب کوچکی رو روشن و توی باک گذاشت.
از اون منطقه به اندازه کافی دور که شد تونست صدای ترکیدن ماشین رو بشنوه. به کلبهی روی کوه رفت و پسر رو روی تخت نرمی گذاشت.
گوشی، کاتر، کارت عابر بانک و ویپ رو از جیب های پسر در اورد و بعد از در اوردن بوت هاش پاهاش رو هم روی تخت گذاشت.
لباس های جونگکوک رو با ست قرمز ساتنی عوض کرد و بعد از گرم کردن کلبه با هیزم، ماسک و شنلش رو در اورد.
به بازی ترسناک زندگی من خوش اومدی، پسر پاک من
⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇
ادامه دارد..
YOU ARE READING
𝘼𝙢𝙤𝙧𝙚²°
Horrorپـــــٰـایــــٰــان یــــٰـافْـــــــتِـــــــهٓ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ˚★⋆。˚ ⋆ ┊ ┊ ┊ ⋆ ┊ ┊ ★⋆ ┊ ◦ ★⋆ ┊ . ˚ ˚★ ❛ 🕊️ ⊹˚․ بِـــه فَـــصْـــلْ دُوُمْــ اِم...