⛧°. ⋆༺𓆩ꨄ︎𓆪༻⋆. °⛧
تهیونگ جادوگری بود که چندین سال برای اینکه یک شیطان رو بیدار کنه تلاش های پی در پیای رو کرد تا اینکه کتابی رو تونست توی موزهی قدیمی لندن پیدا کنه.
مطالب کتاب رو که روی یک برگه به طور خلاصه نوشته بود رو یک دور دوره کرد و بعد مقدمات رو فراهم کرد.
کلاه شنلی که همیشه به تن داشت رو روی سرش کشید و بعد با استفاده از وسایلی، تشریفات اون شیطان رو آماده کرد.
چشمای طلاییش روی ریزترین چیز ها هم تمرکز میکرد، و چیزی رو از قلم نمیانداخت.
تهیونگ از روی زمین بلند شد و بعد از خوندن وردهای روی برگه جعبه رو باز کرد و منتظر نشست.
همهجا به ناگه خاموش شد و چشمای طلایی رنگی به دور و اطراف نگاهی انداخت.
نفس های گرمی گردنش رو قلقلک داد و باعث افزایش هیجان درونیش شد. قلبش تند تر میتپید که دست هایی کمرش رو گیر انداخت.
لب پایینیش رو گاز گرفت تا اینکه دو تا نیش رو توی گردنش حس کرد. درد تموم وجودش رو در برگرفته بود و اون اصلا انتظار این حرکت رو از شیطانی که فقط میخواست باهاش درمورد گذشتهی کرهی زمین صحبت کنه، نداشت.
اموال شیطان شدن عواقب بدی رو در پیش داشت، اما شیطانی که دعوت کرده بود خودخواه و مغرور بود.
دستای روی کمرش تنگ تر شدن و این باعث شد که تهیونگ دستاش رو روی دستای شیطان بزاره.
شیطان لیسی به زخم ایجاد شده روی گردن جادوگر زد و جلوی خونریزی رو گرفت.
بازی کردن با شیطان، خوب نیست، آفرودیت
جادوگر نفسی بیرون داد و به شیطان از توی آینه نگاه کرد، چشمای قرمز، نیش های خونین، دو شاخ مشکی، بال سیاه رنگ و کت و شلوار تن مرد، نشانگر از زندگی کردن اون بین مردم الان هستی بود.
اسمش شیطان رو به زبون که اورد، لب هاش اسیر اون شیطان ومپایر جهش یافته افتاد.
جادوگر هم برای رابطهای که مدنظر شیطان بود، بی اشتیاق نبود. بوسه های شیطان روی تنش مینشست و باعث تپش قلب بیقرارش میشد.
وقتی که سرعت ضربات جونگکوک بیشتر شد، جادوگر نالههاش توی گلوش گیر کرد و چشماش به عقب برگشتن. توانایی نگه داشتن بدنش رو نداشت و تنها تکیه گاهش دستای زیر رونش بودن. پاهاش رو دو طرف پهلوی جونگکوک گذاشته بود و باسنش رو با فاصله از کمر مرد نگه داشته بود.
جونگکوک گه گاهی جوری سرعت ضرباتش رو زیاد میکرد که نفس تهیونگ میبرید و به جایی ملتمسانه چنگ میزد.
چند باری تا الان کام شده بود، اما دریغ از کم شدن حجم اون عضو مرد تا الان. تهیونگ هر لحظه حس میکرد که اون دیک سوراخش رو پاره میکنه و بعد که نقاط لذتش رو پیدا میکنه، بهش لذتی بعد از درد رو میده.
ناله میکرد و نفس نفس میزد تا اینکه دوباره ضربات سریع شیطان باعث گرفتن نفسش شد. تهیونگ سینهی شیطان رو چنگ زد و چشم هاش به عقب میرفت، به رسیدن نزدیک بود تا اینکه حفرهاش حجمی از مایع منی شیطان رو در آغوش گرفت.
صبح که بیدار شد شیطان رو دید که دستش رو پر از مارک کرده. با تعجب به دستش نگاه کرد بعد به جونگکوکی که برای اولین بار در عمرش چشماش کیوت شده بودن.
تهیونگ اخمی کرد و با لحن سرزنشگری گفت
تو حق نداری که این کار رو بدون اجازه انجام بدی، جونگکوک!
جونگکوک با چشمای بزرگش به تهیونگ نگاه کرد و لباش رو جلو داد.
الان که میدونی، میتونم؟
تهیونگ با یه نه محکم خواست که دست های شیطان رو از روی پاهای لختش برداره، که یکی از پاهاش روی شونهی شیطان جا گرفت و بعد که چشمای کیوت مرد به حالت قرمزی درخشان در اوند و نیشخندی روی لبش جا گرفت، تهیونگ نفسی از ترس بیرون داد.
تو هم حق نداری بدنِ پسرِ خودم از از خود من بگیری، آفرودیت!
و بعد نیش های جونگکوک توی رون پاش رفت و شروع به مکیدن خونش کرد که باعث نالهی بلندش از درد شد.
⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇

YOU ARE READING
𝘼𝙢𝙤𝙧𝙚²°
Horrorپـــــٰـایــــٰــان یــــٰـافْـــــــتِـــــــهٓ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ˚★⋆。˚ ⋆ ┊ ┊ ┊ ⋆ ┊ ┊ ★⋆ ┊ ◦ ★⋆ ┊ . ˚ ˚★ ❛ 🕊️ ⊹˚․ بِـــه فَـــصْـــلْ دُوُمْــ اِم...