VIP¹

124 17 2
                                    

⛧°. ⋆༺𓆩ꨄ︎𓆪༻⋆. °⛧

بر اثر سوءهاضمه به بیمارستان منتقل شده بود. چند روزی بود که از غذا خوردن غافل میشد و نمیتونست درست غذا بخوره. به دلیلی اینکه رژیم های روزانه اش رو باید بیشتر میکرد تا به تناسب اندامی دلخواه عموم مردم برسه، دکتر غذایی‌اش رژیم سختی رو پیشنهاد کرده بود که باعث حال الانش شده بود.

جونگکوک آهنگساز و بازیگر معروف دورگه  روسیه‌-کره ای که توی جهان معروف بود و هر شخصی آرزوی یک بار تنفس کردن هوایی که جونگکوک بازدمش رو اونجا رها کرده بود، داشت الان روی تخت وی ای پی بیمارستان در حال نگاه کردن به بیرون از پنجره بود.

ساعت دو نیمه شب بود که از خواب بیدار شد. به اطراف نگاهی انداخت که تنها صدای دستگاهی که ضربانش رو میشمرد، به گوش میرسید.

از روی تختش بلند شد و با زحمت قدم هایی رو برای رفع تشنگیش برداشت. بطری آب رو چنگ زد و ازش نوشید تا اینکه صدای پچ پچ دو نفر رو از توی سالن شنید.

بطری اب رو کنار گذاشت و اینار گام هاش رو برای باز کردن در برداشت. سرکی به بیرون کشید و هیچ کسی رو دور و اطرافش ندید.

معده‌اش رو چنگ زد و گرسنگی بی موقع بهش چیره شده بود رو پس زد. میله سرم رو اروم با خودش میکشید و صدای ریزی از چرخ های اون توی راهرو میپیچید. به اطراف با تعجب و کمی ترس نگاه میکرد.

اتاق های اورژانس، پرستاری، بخش سی سی یو و لابی خالی از هر موجود زنده ای بود. جونگکوک نفسش رو که تند شده بود و ضربان قلبش هم پیوسته به گوش میرسید، رو فقط می‌شنید.

میله رو چنگ زد و به تندی به عقب برگشت. مطمئن بود که صدای برخورد چیزی با سطح کاغذی شنیده.

به طرف اتاق های اونجا رفت. از پشت شیشه معلوم بود که اونجا پر از کارتنه، پس دستگیره رو پایین کشید تا در رو باز کنه، اما در قفل بود و برق های راهرو شروع به دو دو زدن کردن.

بازدمی از روی بهت بیرون داد و به طرف لابی هتل قدم برداشت. با وجود سرم توی دستش که نزدیک به انتهاش بود نمیتونست بدوه، پس با گام های تندی سعی میکرد که خودش رو از اون مکان دور کنه.

مدیر برنامه ای که یک ثانیه هم تنهاش نمیذاشت الان در حال انجام دادن کدوم کار بود که جونگکوک رو توی بیمارستان به این تنهایی، ول کرده بود!؟

از اینکه سرم رو از دستش بکشه هراس داشت، از دیدن خون هراس داشت، به همین دلیل میسله رو با خودش اینطرف و آنطرف میکشاند.

نزدیک به در خروجی بیمارستان رو که برق ها به کل قطع شدن. چشمای گردش گشاد شدن و قدم های هایی رو به جلو گذاشت و تلاش کرد که در بازشو‌ی اتومات رو باز کنه.

اشک‌هاش از روی ترس و وحشت بی اراده پایین میریختن و ناخناش به تیوب در چنگ مینداخت.

حضور یک نفر رو از همون موقع که برق ها رفته بود، حس میکرد و حتی صدای نفس های عمیق و خونسردی که به گوش میرسید.

وقتی که موفق شد در رو تا جایی که بتونه ازش عبور کنه، باز کنه، یک نفر کمرش رو از پشت چسبید و در با لرزش شیشه ها بسته شد.

نفس های گرمی روی موهاش مینشست و نشان از قد بلند بودن فرد میداد. نفس حبس شده اش رو بیرون داد و میله همراهش رو چنگ زد.

اون فرد، به آرومی آنژیوکت سرم رو بیرون کشید و محل زخم رو با چسبی بست.

جونگکوک شکه به دستش نگاه میکرد تا اینکه دستی که دور کمرش بود میله رو به طرف پرت کرد و کوک رو از پشت به بغل کشید.

به انگشتر هایی که توی تاریکی رنگ زرد و سبزی رو داشتن، خیره شد. وقتی که چیزی توی ذهنش یاد آوری شد، نفسش رفت و شکه به در که رو به روش بود زل زد.

پروژه ای که رد کرده بود برای بازیگری، شخصیتی با همین انگشتر رو داشت که اون پروژه برای بازسازی یک مانهوا بود.

اون شخصیت که انگشتر ها رو داشت، توانایی مبادله قدرت های مختلف رو داشت. از پاره کردن شاهرگ یک نفر و نوشیدن از اون تا کنترل عناصر وجودی انسان.

جونگکوک مطمئن بود که این پروژه رو رد کرده و به هیچ کدوم از آشنایانش نگفته بود؛ اما چطور یک نفر دقیقا با همون خصوصیات ظاهری پشتش ظلهر شده رو نمی‌تونست هضم کنه.

پهلو‌هاش توی فشار زیادی که دو دست بزرگ بهش وارد میکرد، نبض میزد.

ولــــــم کـــــــــن!

شجاعتش رو جمع کرد و با صدای در آمیخته با خشم داد زد.

اما مرد پشت سرش بدنش رو بلند کرد دندون های نیشش شونه‌اش نزدیکی ترقوه‌اش، دو سوراخ ایجاد کرد. جونگکوک فریادی زد و حس میکرد که مایعی از بدنش گرفته و به بدنش داده میشه.

سرش گیج رفت و دستاش پایین افتادن تا اینکه بدنش واکنش تازه ای رو به خودش داد و خاریدن لثه هاش رو حس میکرد.

مرد جونگکوک رو روی زمین گذاشت و بعد از چشم تو چشم کردنش، با لب های تاریک و چشمای قرمز و سبز زمزمه کرد.

پریچهر زئوس

⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇

ᴄᴏɴᴛɪɴᴜᴇꜱ...

𝘼𝙢𝙤𝙧𝙚²°Where stories live. Discover now