هشدارِ صحنات خشنوت آمیز
⛧°. ⋆༺𓆩ꨄ︎𓆪༻⋆. °⛧
گوشیش رو که زنگ میزد، با تردید جواب داد و صدای کابوس های این روزاش توی گوشاش پیچید.
چقدر دوستش داری که با یک بوق جواب دادی، جونگکوک؟ هوم..؟
پسرک توی هتل که از دست این مرد قاتل فرار کرده بود، نفسش رو گرفت و با صدای در آمیخته با ترس و خشم داد زد.
بهش کاری نداشته باش.. عوضی حرومی! اگه به تار مو از سر-
با صدای خنده های بم پشت خط که پر از تنش بود، حرفش قطع شد.
توی اتاقت میبینمت، بانی کوچولو
و بعد گوشی قطع شد. جونگکوک کیفش رو با ضرب برداشت و چاقوی روی میز رو هم توی کیف گذاشت.
کفش هاش رو تند پا کرد و بدون توجه به آسانسور به لابی و بعد خیابون دوید تا یک تاکسی بگیره.
وقتی که به کمپانی رسید، به اتاق خودش رفت و همه جا رو با ترس نگاه میکرد. لپتاپش که روشن بود رو نگاه کرد و جمله منتظرت بودم رو دید.
نفسی از ترس بیرون داد که صدای سوت کشیدن اشنایی رو از دور شنید. به آرومی در اتاق رو بست و چاقو رو محکم توی دستش گرفت.
فردی که سوت میزد، طول راهرو قدم میگذاشت تا اینکه صدایی رو از اتاق سوم شنید. صدای افتادن چیزی و همین باعث شد که به همون جا قدم بذاره.
جونگکوک چاقوی روی زمین رو چنگ زد و قبل از اینکه بتونی حرکتی کنه، تبری قسمتی از در رو از هم شکافت و چهرهی مرد از اون قسمت معلوم شد که داره به جونگکوک نگاه میکنه.
جونگکوک نفسش رو تند بیرون داد و وقتی که در قفل شده توسط مرد باز شد بهش حمله کرد. چند بار سعی کرد که با چاقو، اونو بزنه اما مرد یا بهتر بگیم کیم تهیونگ، قاتل زنجیره ای حرفه ای بود.
چاقو روی زمین افتاد و قبل از اینکه جونگکوک بخوا. اون رو برداره بدنش از پشت گرفته شد و توی اتاق کنارش پرت شد.
بعد از اینکه مرد داخل شد و در رو قفل کرد جونگکوک نفسی بیرون داد و چوب بیسبال کنار اتاق رو گرفت و به مرد حمله کرد.
بدن هر دو، زخمی و کوفته شده بود تا اینکه جونگکوک صدای برادرش رو شنید و بی توجه به پشتش به طرف در رفت.
اما تهیونگ، جونگکوک رو از پشت بغل کرد و سرنگ بیهوشی رو توی رنگش تزریق کرد.
بدن سنگینش توی دستای مرد افتاد و مرد بعد از حمل کردنش به اتاقی با دیوار های میله ای، بدنش رو روی تخت گذاشت و زخم های ریز روی بدنش رو پانسمان کرد.
بعد از رفتنش در قفس رو قفل کرد و با لبخندی خون آلود به جسم زخم دیده و برهنهی پسر که توی سفیدی تخت مثل خرگوش سفیدی غرق شده بود، خیره شد.
چند ساعتی که گذشت، تاثیر سرنگ بیهوشی هم از بدن جونگکوک جدا شد و چشماش رو باز کرد.
وقتی که چشماش رو باز کرد میله های دور و برش رو دید که اتاقک قفس ماننده توی اتاق بزرگی بود.
به عقب که چرخید، تهیونگ رو در حال انجام کاری دید که معلوم نبود دقیقا چه کاریه.
جونگکوک از روی تخت بلند شد و وقتی برهنگی خودش رو دید، فریاد بلندی کشید. تهیونگ برگشت و با نیشخندی به حرکات پسر زل زد.
جونگکوک بدنش رو که از دیدش پنهان کرد، اخمی کرد و به طرف جایی که کوک بهش نزدیک تر بود قدم گذاشت.
دیدن خون روی بدنِ، سخت در عین حال نرم شدهی تو از به فاک دادن صد ها نفر، جذاب تره... میدونستی اینو جونگکوکی؟
سرش رو کج کرد و با نیشخند عجیبش منتظر حرف جونگکوک موند.
برادرمو چیکار کردی؟
نیشخند تهیونگ از بین رفت و چشماش رنگ خشم رو به خودش گرفت.
همون کاری که خودت تصورش میکنی، عزیزم
جونگکوک با عصبانیت تفی روی صورت تهیونگ انداخت و بعد لیوان روی میز کنارش رو شکست.
تهیونگ تف رو پاک کرد و با نیشخند مرموزی به جونگکوک زل زد.
به نظرت الکی بهتر نیست تفت رو حروم نکنی؟
جونگکوک پتو رو ول کرد و به طرف مرد پشت میله حمله کرد. فاصله میله ها به قدری زیاد بود که پای جونگکوک به مرد لگد بندازه.
اما دست هایی که پای چپش رو گرفت و کشیدش باعث دردی توی پایین تنه اش شد که توی فشار میله بود.
تهیونگ اون یکی پای جونگکوک رو از میله به طرف خودش آورد و باعث درد بیشتر جونگکوک شد.
دیدن ضعیف بودنت، زیادی تحریک کنندهست، جونگکوک
جونگکوک ناله ای از روی درد کرد و پاهاش رو تکون نداد چون این باعث میشد که دیکش به سطح صیقلی و سرد میله برخورد کنه.
اما تهیونگ مچ پاهاش رو بالا برد و به هم قفل کرد. گاز محکم و بزرگی از پشت رون تو پر پسر گرفت و خون اونجا رو لیسید.
جونگکوک سعی کرد با دستاش کلهی مرد رو پس بزنه اما نمیتونست. میله های از هم فاصله زیادی داشتن و پاهای بالا رفته اش اجازه نمیداد دستاش از کناره های میلهی رو به روش کنار بره.
از حالت دراز کش در اومد و به زور تونست ترهی کوچیکی از ماهای مرد رو بگیره و بکشه تا از زخمی کردن رون هاش با دندون های تیزش جلو گیری کنه.
اما تهیونگ به طرف لپ های باسنش رفت و قسمتیش رو بین دندوناش گرفت و لیس زد که باعث شد داد جونگکوک به هوا بره.
تهیونگ پاهای جونگکوک رو ول کرد و به طرف در رفت. در قفس رو که باز کرد و پشت سرش بست.
جونگکوک پاهاش رو از میله به داخل آورد و به مرد با خشم نگاه کرد. از روی تخت بلند شد و دستاش رو مشت کرد.
اما همهی اینا تا وقتی بود که مار های سیاهی که کبری و در حال نزدیک شدن بودن، رو ندیده بود.
⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇
برگرفته از سریال کره ای
غریبه هایی از جهنم

ESTÁS LEYENDO
𝘼𝙢𝙤𝙧𝙚²°
Terrorپـــــٰـایــــٰــان یــــٰـافْـــــــتِـــــــهٓ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ˚★⋆。˚ ⋆ ┊ ┊ ┊ ⋆ ┊ ┊ ★⋆ ┊ ◦ ★⋆ ┊ . ˚ ˚★ ❛ 🕊️ ⊹˚․ بِـــه فَـــصْـــلْ دُوُمْــ اِم...