تهیونگ و جونگکوک چند سالی بود که با هم ازدواج کرده بودن و یک سال بعد از ازدواجشون دختری به اسم نینا به سرپرستی گرفتن.
تهیونگ به طور کلی عاشق نینا بود و همیشه همسرش شاهد قربون صدقه های مرد گنده برای دختر بچه میشد. نینا خیلی معصوم و سر به زیر و قانع بود.
البته از نظر باباش تهیونگ، که فقط شب ها خونه بود. اما از نظر جونگکوک که طراح لباس بود و به خاطر بچه دور کاری میکرد، اصلا معصوم نبود.
اون بچه شیطانی بود که خودش رو برای تهیونگ لوس میکرد و توی روز ها از سر و کول جونگکوک بالا میرفت.
"پاپا جوراب صورتیم کو؟"
"پاپا بیا نقش کریستوفو بازی کن"
"پاپا من غذایی که توش هویج باشه نمیخورما"
"پاپا من که یک هفته پیش رفته بودم حموما، مسواکت افتاده بود تو توالت، شستمش گذاشتم سر جاش که خسته نشی"
"پاپااااااا-"
جلوی دهنش توسط یک نفر شبح مانند گرفته شد. خب ادامه داستان رو میگم.
⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘
"دیروز که رفته بودی خونه مامانبزرگت بدون من! چیکار کردین؟"
دختر بچه پفیلا توی دهنش رو جوید و تهیونگ که گوشیش رو چک میکرد با حرف جونگکوک، موبایل رو کنار گذاشت.
"مگه باید چیکار کنیم، پاپا؟ منو بابایی رفته بودیم پیش عمو جونیام"
تهیونگ اخمی کرد و به جونگکوک نگاه کرد.
"پیش عمو جونی هات؟ ها؟"
دختر بچه سرش رو معصوم تکون داد و همین باعث شد حرص جونگکوک بیشتر شه.
"دایی هات رو به اسم صدا میکنه یا همش براشون لقب های زشت و ناپسند میذاری.. اما عمو هات شدی جونی؟"
نینا به طرف پاپاش برگشت و معصومانه گفت.
"دایی یونگی که همش بهم میگه برو گمشو، دایی سوکجین هم جک های بابابزرگی میگه و اگه بهشون نخندم قلقلکم میده.. اما عمو نامجون منو بیرون میبره، عمو هوسوک باهام بازی میکنه و منو میچرخونه، عمو جیمین همش بوسم میکنه و باهام مثل پرنسسا رفتار میکنه.."
تهیونگ لبش رو گاز گرفت و صورتش رو چرخوند به طرف مخالف و خودش رو سرگرم گوشی کرد که خنده اش بیرون نره و جونگکوک رو بیشتر از این حرصی نکنه.
"اها؟! پس دیگه هیچوقت نمیری پیش دایی هات! برو پیش همون عمو جونیات که پرنسس صدات میزنن"
از روی مبل بلند شد و با قدم های محکم از روی حرص به اتاق مشترکشون با تهیونگ رفت.
دختر بچه به طرف باباش چرخید و معصوم نگاهش کرد.
"پاپا الان قهر کرد؟"
تهیونگ خنده اش رو قورت داد و سرش رو تکون داد.
"پاپا خیلی دوستت داره، نینا.. باید بری و ازش عذر خواهی کنی"
دختر بچه بلند شد و به طرف اتاق پاپاش رفت. پوزخند شیطانی زد و در رو بدون اجازه باز کرد.
جونگکوک روی تخت شوکه به در و دختر بچه با لبخند شیطانی نگاه میکرد.
"نینا؟ چیزی شده؟"
دختر بچه، لپ خودش رو با دستاش گاز گرفت و بعد از اینکه کاملا قرمز شد، شروع به گریه کرد.
تهیونگ به طرف صدا دوید و جونگکوک شوکه و نینا در حال گریه رو دید. لپ سرخ نینا رو که دید اخمی کرد.
"اینجا چه خبره؟"
جونگکوک از تخت بلند شد و به طرف تهیونگ رفت.
"نمیدونم، خودش رو چنگ زد بعد شروع کرد به گریه کردن"
نینا که دید نقشه اش نگرفته، به پای تهیونگ چسبید.
"پاپا جونگو منو زد"
چشم های مرد بانی نما گرد شد و با شوک به تهیونگ نگاه کرد.
"ته- تهیونگ.."
تهیونگ به نینا اشاره زد که از اتاق خارج بشه و با عصبانیت و تعجب به جونگکوک خیره شد. در رو بعد از رفتن دختر بچه قفل کرد؛ اما حرکتی نکرد، چون میدونست که چیزی اینجا اشتباهه.
"تهیونگ.. دروغ میگه من حتی نزدیکشم نشدم.. ببین من روی تخت بودم و اون اینجا، چطور میتونم توی این فاصله بهش صدمه بزنم یا اصلا چرا باید بهش صدمه ای وارد کنم؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد و حالت های چهره همسرش رو زیر نظر گرفته بود. این چشم ها هیچ وقت بهش دروغ نمیگفتن و الان بی پنهایی که درونشون بود قلبش رو با درد میفشرد.
قدمی به جونگکوک گذاشت و همسرش هیچ دفاعی از خودش نمیکرد چون میدونست که محاله تهیونگ به جونگکوک صدمه ای وارد کنه.
تهیونگ همسرش رو بغل کرد و بوسه ای روی مو های مرد گذاشت.
"میدونم، عزیزم.. میدونم که تو همچین کاری نمیکنی.. باید به بچه یاد بدیم که نباید چنین کاری رو با پدراش انجام بده، باشه؟"
جونگکوک هم تهیونگ رو بغل کرد و توی آغوش همسرش غرق شد.
"همیشه عاشقت بودم و هستم.. رئیس من"
تهیونگ بوسه ای روی پیشونی جونگکوک گذاشت و بوسه ای از لب های دلفریبش دزدید.
"پس اون بی پنهایی نگاهت؟ نمیگی که قلبم رو توی چشم هات جا گذاشتم؟"
جونگکوک بوسه ای روی لب های مردش گذاشت.
"بهم حق بده که فکر کنم از قلبت فرار کردم"
تهیونگ پایینی مرد رو گزید.
"هیچ وقت از چنگ قلبم نمیتونی در بری، زیبای من.. چطوری که به فکرت اثبات کنیم هنوز مال منه؟"
و بعد از این حرفش این دو تن خسته و عاشق بودن که شبی داغ رو پشت سر گذاشتن.
⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇⩇⩇:⩇⩇
این پارت یک پارت متفرقه هست و از این به بعد ممکنه که از این پارت ها بیشتر توی این بوک آپ بشه💖
YOU ARE READING
𝘼𝙢𝙤𝙧𝙚²°
Horrorپـــــٰـایــــٰــان یــــٰـافْـــــــتِـــــــهٓ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ˚★⋆。˚ ⋆ ┊ ┊ ┊ ⋆ ┊ ┊ ★⋆ ┊ ◦ ★⋆ ┊ . ˚ ˚★ ❛ 🕊️ ⊹˚․ بِـــه فَـــصْـــلْ دُوُمْــ اِم...