part 6: the end!

1K 53 52
                                    

گوشیش رو از داخل جیب کتش درآورد و تماس‌های از دست رفته‌اش رو چک کرد.
- اوه!
فورا با معشوقه‌ی دوست داشتنیش تماس گرفت و همزمان با خروج ماشین از پارکینگ خونه، صدای معشوقه‌اش داخل کابین پیچید.
× بله؟
- هانی! واقعا معذرت میخوام. باور کن سرم شلوغ بود!
× آها! دقیق تر بگم داشتی همسر عزیزت رو به فاک میدادی و وقت نداشتی که به تماسای من جواب بدی کیم تهیونگ؟!
- هی! قبلا راجبش حرف زدیم.
با اخمی که روی چهره‌اش جا خوش کرده بود؛ گوشیش رو کمی جا به جا کرد و با چرخوندن فرمون وارد اتوبان اصلی شد تا هر چه سریع‌تر خودش رو به شرکت برسونه...
× بیخیال ته...اصلا حال و حوصله ندارم. قطع میکنم...
- بهت گفتم که نمی‌تونم همسرم رو طلاق بدم و تو این رابطه رو قبول کردی! انتظار داری به فاکش ندم؟! اون پسر هر چی که باشه همسرمه و بهم شک میکنه. در ضمن خونه‌ای که برات گرفتم از صدقه سری اموال همین پسره!
× فقط نمی‌تونم تو رو با کس دیگه‌ای شریک بشم...حتی اگه اون پسر برات حکم کیف پول و زیر خوابو داشته باشه...
- از دلت در میارم هانی. باشه؟
× منتظرتم...
با به یاد آوردن عکس‌هایی که شب قبل به دست همسرش رسیده و اوضاع رو برای هر دوشون پیچیده کرده بود؛ نفسش رو با حرص بیرون فرستاد و مکالمه رو ادامه داد.
- یه نفر عکسمونو برای جونگکوک فرستاده بود. اون یه نفر که تو نبودی عزیزم! درسته؟!
× دیوونه شدی تهیونگ. چرا باید همچین کاری بکنم!
- مهم نیست...قضیه رو حل کردم...فعلا هانی.
× فعلا عزیزم.
☆☆☆
بله دیگه🙃 یه سر به بوکای دیگه‌ی این اکانتم بزنید! پشیمون نمیشید و اگه پیشنهادی برای فیک کوتاه جدید دارید خوشحال میشم که بهم بگید...
تا فیک بعدی بدرود❤️🖐

Dark Sex [vk/ویکوک](completed)Where stories live. Discover now