به موهای پسر بیشتر چنگ زد و با دست دیگش، عضو بزرگشدش رو چند بار روی ورودی تنگ جونگکوک کشید! جونگکوک به وضوح ترسیده بود و داشت سکته میکرد. همیشه پسر بزرگ تر ملایم بود و به آرومی آمادش میکرد تا بتونه عضو بزرگش رو تحمل کنه اما الآن، عضو تهیونگ کامل واردش شد و نفسش رو قطع کرد...
به قدری درد داشت که فراموش کرده بود میتونه جیغ بزنه و گریه کنه. با شوک سرش رو عقب برد و به تهیونگی که از لذت ورودی تنگ جونگکوک دور عضوش، چشمهاش رو بسته بود؛ خیره شد. میخواست برای بیحرکت بودن تهیونگ از خدا تشکر کنه ولی اولین ضربهی محکم و عمیق پسر بزرگتر باعث شد زانوهاش بلرزن و فریاد بزنه...
+ ن..نه! د..درد داره...خواهش میکنم...
- ساکت شو! گفتم فقط جیغ بزنی و ناله کنی! نگفتم؟!
سرعت ضرباتش رو بیشتر کرد و پاهاشرو دو طرف رونهای پسر گذاشت تا هم عضوش رو عمیقتر داخل ورودیش بکوبه و هم بهش اجازهی باز کردن پاهاش از هم رو نده! جونگکوک برای کم کردن دردش سعی میکرد فاصلهی زانوهاش رو بیشتر کنه اما پاهای تهیونگ از دو طرف مانعش شده بودن و باعث میشدن ورودیش تنگتر از قبل بشه و به سوزش بیفته!
دستش رو به زانوی تهیونگ رسوند تا پسش بزنه ولی، ضربههای پسرِ بزرگتر وحشیانهتر شد و توانایی تکون خوردن رو ازش گرفت...
بدون اینکه عضوش رو خارج کنه از روی زانوهاش بلند شد و خودش رو روی بدن جونگکوک انداخت! جونگکوک که توانی برای تحمل سنگینی وزن پسر نداشت؛ از فشاری که عضو تهیونگ به ورودی نابودشدش وارد میکرد جیغ خفهای کشید و کف وان حموم افتاد و اگه تهیونگ دکمهی تخلیهی آب رو نمیزد همونجا خفه و راحت میشد.
بدن جونگکوک رو کف وان جا به جا کرد و به طور کامل روش قرار گرفت؛ کمی از عضوش رو که در اثر تغییر وضعیتشون بیرون اومده بود؛ دوباره وارد ورودیش کرد و سرش رو روی شونههای پسر گذاشت و با بالا و پایین کردن باسنش، ضربههای سریع و عمیقش رو از سر گرفت.
جونگکوک زیر بدنش ناله میکرد و سعی میکرد بدنش رو بالا بکشه و فرار کنه ولی هر بار تهیونگ با دو دست شونههای پسر رو میگرفت و اجازهی این کار رو بهش نمیداد! وقتی از تکون خوردنهای پسر کلافه شد؛ دستهاش رو از زیر بغل جونگکوک رد کرد و شونههاش رو گرفت و تنها امید پسر رو به ناامیدی بدل کرد...
- زیاد تکون میخوری عزیزم!
+ ت..ته...این کارو نکن...
- ششش...
شونهی پسر رو گاز گرفت و بازم به ضربه زدن ادامه داد...عضو جونگکوک بین بدنهاشون و کف خیس و سفت وان گیر افتاده بود و حالش رو بدتر میکرد. همونطور که از درد اشک میریخت؛ نفسهای عمیق میکشید تا حواسش رو از شرایطی که توش قرار گرفته پرت کنه اما ضربهی محکم تهیونگ به نقطهی حساسش باعث شد چشمهاش تا آخرین حد باز بشن! نباید پسر بزرگتر رو متوجهی این موقعیت میکرد وگرنه تهیونگ دست از ضربه زدن به اون نقطه برنمیداشت! برخلاف انتظارش حرکات تهیونگ متوقف شدن. لبش رو به گوشش چسبوند و آروم زمزمه کرد.
- من تمام نقاط بدنتو حفظم جونگکوکی...مقاومت نکن...
و پایان این جمله شروع ضربات بیوقفهی تهیونگ به نقطهی حساسش بود! جونگکوک میلرزید و ناخنهاش رو کف وان میکشید اما بدنش هم قصد خیانت داشت. تهیونگ که میدونست به زودی پسر کوچکتر کف وان
رو با کام کثیف میکنه؛ سنگینی وزنش رو از روی بدن جونگکوک برداشت و به ضربه زدن ادامه داد...
- زود باش!
+ آ..آه..
نالهی کوتاهی کرد و باسنش رو بالاتر آورد و چند ثانیه بعد برای دومین بار ارضا و کامش با فشار از شکاف عضوش خارج شد. توان نداشتش رو از دست داده بود. سرش رو کف وان گذاشته بود و آروم نفس میکشید!
عضو تهیونگ بدون اخطار از ورودیش خارج شد و از درد پلکهاش رو روی هم فشار داد. بالاخره راحت شده بود. حالا میتونست همون جا دراز بکشه و چشمهاش رو ببنده. کاملا یادش رفته بود که تهیونگ حتی به ارضا شدن نزدیک هم نشده و قرار نیست به این زودیا دست بکشه...
حوله رو دور بدن نیمهجون پسر پیچید. روی دستهاش بلندش کرد و به سمت تخت خواب مشترکشون قدم برداشت!
+ بذارم زمین...میخوام بخوابم...
جونگکوک با چشمهای بسته زمزمه کرد و کمی توی آغوش پسر بزرگتر جا به جا شد...تهیونگ لبخندی به لجبازیش زد و جونگکوک رو روی تخت رها کرد...
- الآن برمیگردم...
بعد از چند دقیقه با قوطی لوب برگشت و کنار جونگکوک که به خواب رفته بود نشست. موهای خیسش رو نوازش کرد و درجه حرارت سیستم گرمایشی خونه رو بالا برد تا همسر عزیزش سرما نخوره! حوله رو از روی بدن برهنش کنار زد و بوسهی کوتاهی روی سینهی بلورینش به جا گذاشت.
- ولی کارم باهات تموم نشده بود جونگکوکی...
در قوطی لوب رو باز کرد و کمی از اون مایع رو روی انگشت اشارش ریخت...پاهای جونگکوک رو از هم فاصله داد و انگشتش رو روی ورودی ملتهبش کشید تا آمادش کنه...
با حس حرکت مایع خنکی روی ورودیش چشمهاش رو باز کرد و از خواب پرید! تهیونگ کنارش نشسته بود و دست چپش بین پاهای برهنش بالا و پایین میشد. با ترس از جاش بلند شد و دست تهیونگ رو پس زد.
+ ولم کن!
روی پسر ترسیدهی رو به روش خیمه زد و دوباره روی تخت خوابوندش! با دست به پایین تنش اشاره کرد و به چشمهای جونگکوک زل زد...
- ببین...تو این بلا رو سرم آوردی...من هنوز درد دارم...پس انقدر تقلا نکن!
آب دهنش رو قورت داد و خواست با دست پسر رو از روش کنار بزنه ولی خیلی زود دستهاش به وسیلهی شلوار راحتیش بسته و از تاج تخت آویزون شدن.
+ بازشون کن! کمکککک! یکی...
دست کشیدهی تهیونگ روی دهنش قرار گرفت و چشمهای سیاه و براقش ترس رو به وجود پسر کوچکتر تزریق کردن...
- ساکت باش! نمیخوام گوشامو از شنیدن نالههات محروم کنم پس خودت ساکت بمون...
جونگکوک که متوجهی سرنوشت تلخش شده بود؛ پلکهاش رو بست و با صدای آهسته اشک ریخت. تهیونگ همون طور که روش خیمه زده بود هر دو پاش رو از زانو خم کرد و بینشون قرار گرفت. قوطی لوب رو برداشت و برای بار دوم ورودی جونگکوک رو با حرکتِ دورانی شستش خیس کرد!
شستش رو وارد ورودی گشاد شدهی پسر کرد و دادش رو درآورد.
+ آیی...
- توی حموم بدون اینکه آمادت کنم عضومو تحمل کردی! این برات زیادیه یا داری خودتو لوس میکنی؟!
+ خفه شو! خفه...ش...
با بغض فریاد زد و وقتی انگشتهای دیگهی تهیونگ هم وارد ورودیش شدن؛ نفسش رو حبس کرد و با صدای بلندتری اشک ریخت...
- اوه...بازم که راست کردی جونگکوکی...نکنه...
حق با تهیونگ بود. انگشت اشاره و وسطش روی پروستاتش ضربه میزدن و بیشتر تحریکش میکردن. پسر بزرگتر راضی از پیدا کردن دوبارهی نقطه
حساس همسرش، انگشتهاش رو با شدت بیشتری توی ورودیش تکون داد و وقتی نالهی جیغ مانند جونگکوک اتاق رو در برگرفت؛ محل دقیق ضربههاش رو پیدا کرد...
+ ب..بسه...د..دیگه...نمیتونم...
سرعت حرکت انگشتهاش رو بیشتر کرد. سرش رو بین پاهای جونگکوک برد و با کمک دست راستش، عضوش رو وارد دهنش کرد. پسر که از حس
حفرهی خیس و گرم دهن تهیونگ، به ارضا شدن نزدیکتر شده بود باسنش رو بالا و پایین میکرد و باعث میشد عضوش هم بین لب های همسرش بالا و پایین بشه...
+ ت..ته...
با عجز اسمش رو فریاد زد و سعی کرد قبل از اومدن، عضوش رو از دهن تهیونگ خارج کنه ولی کامش برای بار دوم دهن پسر بزرگتر رو پر کرد! حرکت انگشتهای تهیونگ آروم گرفت و عضو جونگکوک با صدا از بین لبهاش بیرون پرید...
- خوشمزهای!
دستش رو روی عضو حساس پسر کشید و چند بار فشارش داد و طبق معمول با کوچکترین لمس از طرف تهیونگ تحریک شده بود...
+ نه!!! من همین الآن...
- پس من چی؟!
این رو گفت و بعد از اینکه لوب رو روی عضوش که در حال انفجار بود خالی کرد؛ سر عضوش رو، توی دست چپش گرفت و بیشتر روی پسر خم شد. با دست دیگش، پای راست جونگکوک رو توی شکمش جمع کرد تا به طور کامل به ورودیش دسترسی داشته باشه...
عضوش رو روی ورودیش کشید و آروم سرش رو واردش کرد. جونگکوک تکون میخورد و با صدایی که از گریه گرفته بود جیغ میزد ولی با هر جیغ قسمت بیشتری از عضو همسر عزیزش وارد ورودیش میشد و اشکش رو در میاورد...
- انگار بدون لوب دردت کمتره! آره؟
به فریادهای پسر خندید و با دست چپش، پای چپ جونگکوک رو هم توی شکمش جمع کرد. الآن میتونست عضوش رو کامل داخل ورودیش حس کنه و لذت ببره. چند ثانیه از اون موقعیت لذت برد و بعد اولین ضربه رو زد.
+ آ..آیی...درد دارم...درد داره تهیونگ...
- الآن بهتر میشه!
ولی بدتر شد ضربات سریع و خشن عشقش باز هم ورودیش رو به سوزش انداخته بودن و به ریزش اشکهاش شدت میدادن! دستهای بستش باعث میشدن نتونه تهیونگ رو مهار کنه و اون هم با تمام وجود از این وضعیت استفاده میکرد...
+ ب..بسه...
- به پهلو دراز بکش!
+ ن..نمیتونم...با..باشه...باشه...فقط آ..آرومتر...
مخالفت کرد اما مخالفتش با ضربهی غیرقابل تحمل تهیونگ، ناچارا به رضایت تبدیل شد و با وجود اینکه حس میکرد دست هاش از جاشون کنده شدن؛ چرخید و به پهلو دراز کشید. عضو پسر بزرگتر از ورودیش خارج شد و نفس حبس شدش رو بیرون داد...
- میخوام دستاتو باز کنم ولی وای به حالت اگه بخوای...
+ کاری نمیکنم...
دستهاش باز شدن و تهیونگ پشتش روی پهلو، دراز کشید و بدنهاشون رو به هم چسبوند! یه دستش رو زیر سر جونگکوک گذاشت و دست چپش رو به زیر زانوی پسر رسوند و اون رو بالا آورد...
- پاتو بالا نگه دار!
+ با..باشه...
پای چپش رو که از زانو خم کرده بود با دست نگه داشت و ترسی که تمام بدنش رو تحت تاثیر قرار داده بود نادیده گرفت. عضو تهیونگ روی ورودیش قرار گرفت و ناخودآگاه کمی تکون خورد و جلو رفت!
- تکون نخور!
زیر گوشش غرید و باعث شد بیحرکت بمونه. عضو پسر بزرگتر به طور کامل واردش شد و باز هم خودش رو جلو کشید تا دردش رو کم کنه اما این بار دست چپ تهیونگ از کمرش رد شد و روی سینش قرار گرفت و بدنهاشون رو چسبیده به هم ثابت کرد...
- به حرفام گوش نمیدی جونگکوکی!
+ آه!
ضربهی اول زده شد و همینطور ضربهی دوم و ضربههای بعدی ولی پسر قصد تسلیم شدن نداشت! حس کرد زیر دلش در حال جوشیدنه و قراره باز هم زیر بدن پسر بزرگتر ارضا بشه...با دست به ملافهی زیرشون چنگ انداخت و انگشتهای پاش رو به داخل جمع کرد...
- نزدیکی؟!
+ هوم...
با نالهی بیجونی زمزمه کرد و وقتی ضربات تهیونگ شدت گرفتن؛ دست آزادش رو برای آروم کردنش روی رون پسر گذاشت ولی فایدهای نداشت!
- خودتو نگه دار!
+ ن..نمیتونم...
- تو سه بار ارضا شدی جونگکوک! نگهش دار!
+ گ..گفتم...که نمیتونم...
دستی که روی سینهی جونگکوک بود؛ به عضوش رسوند و انگشت شستش رو روی شکاف عضو پسر گذاشت و محکم فشارش داد.
+ نه!!!
- ششش...چند دقیقه تحمل کن...باشه؟...
تهیونگ هم نزدیک بود و این رو میشد از لرزشهای محسوس بدنش متوجه شد. ضرباتش آروم شدن. عضوش رو تا مرز خارج شدن میاورد و بعد با ضربهی محکمی به طور کامل وارد ورودیش میکرد.
+ آخ! زودباش ته! د..دیگه نمیتونم...
- آ..آههه...
با تنگ کردن ورودیش دور عضو پسر درد رو به جون خرید تا زودتر راحت بشه و این کارش جواب داد. تهیونگ با ضربهی بعد به اوج رسید و کام شیری رنگش ورودیش رو پر کرد. شستش رو از روی عضو پسر برداشت و کام اون هم با فشار به بیرون پاشید.
+ آه...
- تموم شد...تموم شد...
چندبار عضوش رو بالا و پایین کرد و به آرومی از ورودی جونگکوک بیرون کشید. کامی رو که از ورودی پسر به بیرون ریخته بود با انگشت اشاره به داخل هول داد و انگشتش رو روش نگه داشت...
+ چی کار میکنی؟!
- ششش...
چند دقیقهای توی سکوت گذشت و تنها صدای نفسهای آروم هردوشون به گوش میرسید. دستش رو روی کمر پسر کشید و باعث شد توی جاش بپره. حس میکرد کمرش نصف شده و ستون فقراتش در حال فروپاشیه!
+ دست نزن...
- فقط میخوام برای ادامهی شب آمادت کنم...
+ گفتم ولم کن عوضی...کری؟!...
- آره...
از ماساژ دادن کمرش دست کشید و دستش رو به عضو پسر رسوند. پسر که از برخورد دست گرم تهیونگ با عضوش شوکه شده بود؛ با وجود درد زیادی که داشت بلند شد و از همسرش فاصله گرفت.
+ داشتی چه غلطی میکردی؟
- چیه؟ دوست داری بدون اینکه تحریک شده باشی داخلت بکوبم عزیزم؟
+ تمومش کن...
از روی تخت بلند شد تا از اتاق خارج بشه ولی تهیونگ از پشت بغلش کرد و توی یه حرکت بدنش رو به دیوار کنار تخت چسبوند...
- گفتم کاممو داخلت نگه داری ولی تو ریختیش بیرون! باید دوباره پرت کنم؟!
☆☆☆
بله دیگه 😬🙂
خب منتظر نظرات زیباتون هستم🚶🏻♀️
CZYTASZ
Dark Sex [vk/ویکوک](completed)
Fanfictionداستان کوتاه(چند شاتی) پایان یافته بدون اینکه متوجه بشه دکمههای پیراهنش توسط دستهای جونگکوک باز شدن و پارچهی نسبتا نازک پیرهن از روی بدنش کنار رفت! - بسه!! جونگکوک رو هول داد و فورا سر جاش نشست! پشت دستش رو روی لب متورمش کشید و همونطور که حدس م...