1

3.8K 477 56
                                    

از حواس پرتی مرد استفاده کرد و محکم به  بینیش مشت زد.

«فاک! دیدی دختره چطوری زدش؟!»
باز پچ پچ درمورد خودش شنید. پچ پچ هایی که خبر از عالی بودن توی کارش می‌دادن. کیک بوکس، عشق دختر بود. موهای بلوندش رو از جلوی صورتش کنار زد و از رینگ خارج شد. محافظ لثه‌ش رو در اورد و با حوله‌ای قرمز رنگ تنش رو خشک کرد. جیمین، پسر خاله‌ش سمتش دوید:«عوضی! همیشه عالی ترینی. تولدت مبارک.»

یک تای ابروش رو بالا انداخت و خندید:«چیز جدید بگو. ممنون.»

نگاه همه روی عضله های دختر می‌چرخید. شکم شش تکه و بازو و پاهایی که با بقیه‌ی دخترها متفاوت بود و نشون می‌داد جیونگ هیچ کدوم از تمرین‌های بدن سازیش رو پشت گوش ننداخته.

تتو‌هایی که روی بعضی قسمت‌های بدنش دیده می‌شد و تی‌شرت بزرگ و بلندش، موهای بلوند و پیرسینگ ابروش، همه و همه باعث می‌شد هر جا می‌ره توجه همه رو به خودش جلب کنه. درحالی که بیشتر دخترهای نوجوان کره عاشق دامن‌های بامزه بودن اون شلوار‌های جین گشاد خودش رو داشت.

«وقت زن دادنته. برای خانومی کسی بودن خیلی شوهری.»
جیمین خیلی جدی گفت و جیونگ همونطور که سوییشرت گشاد ماشی رنگش رو می‌پوشید خندید.

افکار جیمین بامزه بودن، جدا از اون بعد از تهیونگ جیمین تنها کسی بود که جیونگ بهش لبخند می‌زد.
«هنوز تو فکر تهیونگی؟ چون یه دختره بهم گفت که شماره اش...»
«هستم. وقتی توی فکر کسی ام نمی تونم برم توی رابطه جیمین.»

جدی شده بود و ترسناک. جیمین دیگه چیزی نگفت و کنارش توی ماشین نشست.
«اول من رو برسون خونه، و بعدش جیمین رو.»

راننده چشمی زیر لب گفت و سمت خونهٔ دختر راه افتاد. از چشم‌های جیمین شرارت می‌ریخت و جیونگ با خودش فکر کرد که شاید برای امشب قصد داره سوپرایزش کنه؛ اما از نقشه‌ی جیمین خبر نداشت، زندگی جدیدی که انتظارش رو می‌کشید.
.
.
.

صبح لباس مدرسه‌ش، رو پوشیده بود و همراه با خانوادهٔ کوچیکش در حال خوردن صبحانه بودند. یک برادر بزرگتر داشت و پدر و مادری که دیوانه‌وار همدیگه رو دوست داشتن، اونقدر که گاهی باعث میشد جیونگ و جکیونگ به همدیگه نگاه کنن چشم بچرخونن. جکیونگ برادر خوش اخلاقش که مربی فوتبال بود؛ نه انچنان خوش اخلاق اما همه می گفتن حداقل مثل خواهرش یبس نیست. بلند شد و بعد از برداشتن کیفش خداحافظی کرد. فقط خدا می‌دونست چقدر از فرم مدرسه متنفره.

مدرسه‌ش پر از دراما بود؛ عده‌ای ازش متنفر بودن، گاهی توی کیفش نامه‌های عاشقانه پیدا می‌کرد و همون لحظه توی سطل آشغال می‌انداختش. اگر می‌خواست به دعواها و اعتراف‌ها و یا حرف‌هایی که درمورد خودش می‌شنوه پر و بال بده تا به حال کلی توی مدرسه معروف شده بود؛ اما دختر اهمیتی نمی‌داد. درسش رو می‌خوند تا بتونه به تموم سوال‌های تهیونگ جواب بده. دوستی اون و تهیونگ پنج ساله بود.

new me ┆KV - AU ✔️Where stories live. Discover now