4

2K 383 18
                                    

جونگ‌کوک بعد از راهی کردن تهیونگ، همچنان دم در مدرسه ایستاد و رفتنش رو تماشا کرد. تلفنش زنگ خورد، جیمین بود.
«بله؟»
«پدر و مادرت جواب آزمایش رو گرفتن. مدارکت رو این چند روز اماده کردم. حتی از فردا هم می‌تونی به عنوان جئون جونگ کوک بری مدرسه. باشگاه قبلیت هم‌گفتم دیگه نمی‌ری، می‌خوای با هویت جدید ثبت نامت کنم؟»
«سرعتت عالی بود، فقط مشکل اینه که امشب باید بیام خونه؟»
جیمین زمزمه وار، تقریبا تا مرز گریه رفت:«فقط بیا و برای پدر و مادرت توضیح بده چه کوفتی اتفاق افتاده، وگرنه هم من رو می‌کشن و هم جکیونگ که درحال مزه انداختنه.»
پسر بلوند لبخند زد:«اومدم.»
دقایق عجول بودن. پول تاکسی رو حساب کرد. حالا توی خونه بود و روبروی پدر و مادرش نشسته، و حرفی نمی زد.
«جونگ کوک...حالا اسمت اینه؟»
مو بلوند سر تکون داد و به پدرش خیره نگاه کرد. پدرش هم متقابل به اون نگاه می‌کرد. درواقع زیر نگاه کل اعضای خونه بود، از خدمتکارها گرفته تا پدر و مادرش. اما معذب نبود؛ معذب شدن کار جیونگ نبود که جونگ کوک هم ادامه اش بده.
جکیونگ خندید:«بهت میاد. بیشتر از دختر بودن بهت میاد. همیشه دلم برای شوهر اینده ات می‌سوخت.»
مادرش اخطار داد:«جکیونگ!»
جیمین سرش رو پایین انداخت و زیر لب گفت:«مامی سرد، خشن، بی اعصاب.»
جونگ کوک هم لبش رو از داخل گاز گرفت تا نخنده. پدر و مادرش درک نمی‌کردن چرا اون‌ها می‌خندن و اصلا این قضیه رو جدی نمی‌گیرن. دخترشون توسط جادو جنبل، پسر شده بود؛ چرا کسی به این قضیه توجهی نمی‌کرد؟
مادرش با بغض گفت:«اخی. حتی از جکیونگم جذاب تر شدی.»
پدرش هم تایید کرد:«اره. واقعا خوب شدی...اوه دختر قشنگم!»
مرد، احساساتی شد و پرید بغل جونگ کوک. مادرش هم بلند شد و با گریه سمت پسرش رفت:«دختر ناز و ملوسم!»
جونگ کوک با چهره‌ای در هم رفته، چشم چرخوند و اروم پشت کمر هر دو رو نوازش کرد. جیمین لب زد:«دختر ناز و ملوس من کیه؟»
جونگ کوک انگشت وسطش رو بالا برد و بعد اروم پدر و مادرش رو جدا کرد.
«مامان، بابا، این طلسم راه برگشتی نداره من مدت زمانش رو تا ابد تنظیم کردم... و حالا ما، همهٔ ما باید با منِ جدید کنار بیایم. چون این سرنوشت و تقدیر من بوده. من مشکلی با این منِ جدید ندارم حتی بیشتر از زمانی که دختر بودم خودم رو دوست دارم.»
پدر و مادرش جا خوردن. شاید انتظار شنیدن این حرف رو نداشتن، شاید انتظار نداشتن دخترشون با این سرعت، با جنسیت جدیدش کنار بیاد؛ هر چی که بود اون ها فقط شادی جیونگ رو می‌خواستن، چه دختر و چه پسر‌.
.
.
.
با ماشین، به خونهٔ تهیونگ رفته بود. منتظر شد تا پسر از مدرسه برگرده.
«هی...آم، می‌خوام کیک درست کنم؛ کسی می‌دونه چطور می‌تونم این کار رو انجام بدم؟»
دختری از خدمه، بلند شد و گفت:«الان میام آقا.»
جونگ کوک حدس زد دختر حدودا بیست ساله باشه. دختر، ارد و تخم مرغ و وانیل و بقیهٔ مواد کیک رو در اورد. اروم و با دقت برای جونگ کوک توضیح می‌داد؛ اون هم با دقت مراحل رو توی ذهنش حک می‌کرد تا مبادا کیکی که برای تهیونگ می‌پخت بدمزه بشه. شروع کرد به درست کردن. دختر دست به سینه تذکرات لازم رو می‌داد.
«اوه یوجین این عادیه که تخم مرغ انقدر پف کنه؟»
همونطور که هم زن رو توی تخم مرغ ها تکون می‌داد، با هیجان اما اروم گفت.
«بله.»
یوجین سر تکون داد. آرد ها رو برای بار سوم الک کرد.
کیک با تمام تذکرهای یوجین، دست‌پاچگی‌های جونگ کوک و نگاه خیره‌ی تمامی اعضای خونه، بالاخره تموم شد و حالا مو بلوند، منتظر بود تا کیک سرد بشه. عطر کیک، داخل خونه پیچیده بود. تهیونگ کفشش رو کند و اروم سرک کشید.
جونگ کوک رو دید که به یه کیک خیره شده، و درواقع مشخص بود که فکرش جای دیگه‌ای می‌چرخه. پاورچین وارد شد و خودش رو پشت دیوار قایم کرد. از روی زمین چهار دست و پا رفت پشت جونگ کوک ایستاد. مو بلوند که شخصی رو پشت سرش حس کرده بود، گفت:«یوجین، کی خنک می‌شه؟ بعد از اینکه خنک شد باید روش خامه‌‌کشی کنم؟ الان تهیونگ میاد!»
تهیونگ ریز ریز خندید:«با یوجین کیک درست کردی؟ برای من.»
جونگ کوک جا خورد. گردنش رو چرخوند:«اوه بیبی اومدی؟ برات کیک درست کردم ولی خیلی زود رسیدی. اشکال نداره، می‌تونیم با‌هم خامه‌کشیش کنیم.»
تهیونگ اروم گونه‌اش رو بوسید و گفت:«ممنون جونگ کوکی!»
«آه تهیونگ باید انقدر شیرین بودن رو بس کنی. اگه هر دفعه که کیک پختم قراره بهم بوس بدی، هر روز می‌پزم.»

new me ┆KV - AU ✔️Where stories live. Discover now