6

1.9K 361 22
                                    

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

جونگ کوک اما صدای جیغ های دختری رو شنیده بود

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.


جونگ کوک اما صدای جیغ های دختری رو شنیده بود. با عجله از روی تخت تهیونگ بلند شد و سمت اشپزخونه پا تند کرد. تقریبا می‌دویید، چون دختر داشت ضجه می‌زد.
انگار داشت شکنجه می‌شد. وقتی به اشپزخونه رسید، دختری رو دید که اون روز توی آشپزی کردن بهش کمک کرده بود.  حتی اسمش رو بخاطر نمی‌اورد. سر دختر درحال بریده شدن بود؛ توسط موجودی عجیب که حتی نمی‌دونست چیه. صورتش با پارچه‌ای تور مانند پوشونده شده بود، اما پشتش مشخص نبود انگار که صورت نداشت‌. بدنش کشیده و بلند بود، دقیقا هم قد مو بلوند. لباس گشاد سفید رنگی تنش بود که استین‌های بلند تزئین شده با مروارید‌ها و تور‌ گیپور داشت. پایی نداشت و روی هوا معلق بود. موهاش بلند بود و به تیرگی اسمون شب.
دختر جون می‌داد و خون بیشتر و بیشتر از گردنش می‌ریخت. جونگ کوک نمی‌دونست باید چیکار کنه. برای اولین بار توی زندگیش شاهد یک قتل بود و الان تنها چیزی که می‌خواست این بود که فرار کنه، همراه با تهیونگ. فقط از اون خونه و اون موجود بد ریخت فرار کنه و تهیونگ رو همراه خودش ببره. اروم اروم فاصله گرفت تا دنبال تهیونگ بگرده. موجود در عرض یک ثانیه جلوش ایستاد. بوی نعنا می‌داد، بوی سردی که تا اعماق ریه‌هاش نفوذ کرد. دست‌های پسر یخ کرده بودن و قلبش رو داخل گلوش حس می‌کرد‌.
«سزای کسی که تو رو توی قلبش جا می‌ده همینه. تو مال منی، برای منی، تو برای من خلق شدی جونگ کوک! فقط من. در امان نخواهد بود کسی که تو رو توی قلبش راه بده.»
صدای اون موجود عجیب بود. موهای تن پسر مو بلوند رو سیخ می‌کرد. خش داشت. آروم و با تحکم بود!
جونگ کوک، فقط ایستاده بود. نمی‌دونست چی باید بگه؛ در عین حال افکار مختلفی مغزش رو هدف گرفته بودن. بوی نعنای اون هم کمکی به حالش نمی‌کرد.
«من رو از یاد نبر جونگ کوک، چون تمام کسایی که دارنت رو برای یاداور شدن خودم از بین می‌برم‌!»
«گن.»
«گن؟»
«تو...تو گن هستی؟»
«اوه... تو می‌دونی من کی‌ام! درسته زیبای من؛ این منم، گن.»
تمام حرف های اون موجود عجیب غریبی که یک هفته پیش، شب تغییر جنسیت باهاش حرف زد توی سرش تکرار شد. اون از موجودی به اسم گن گفته بود. حرف های اون رو درست به خاطر نمی اورد، جز یک کلمه، عشق!
«تو...کی من رو رها می‌کنی؟»
سعی کرد حرف بزنه، تمام تلاشش رو کرد.
«تا زمانی که بمیری.»
گن، ببا بی رحمی لب زد و ثانیه‌ی بعد موجود دیگه اونجا نبود.
پپس از گذشت حدودا سی ثانیه که بی تحرک ایستاده بود، جونگ کوک تازه متوجه شد که جسد  نیست. اوه...تهیونگ کجاست؟!

∘₊✧──────✧₊∘
کجاست؟

new me ┆KV - AU ✔️Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin