اسمش رو تهیونگ انتخاب کرد:«جونگ كوک.»
«بله؟»یک هفتهای از زمانی که خانوادهاش متوجه تغییر جنسیتش شده بودند میگذشت. توی اون یک هفته جیمین تمام تلاشش رو میکرد تا ثابت کنه این پسر، همون دختر خودشونه؛ اما اونها در نهایت قانع شدن که یک آزمایش دیانای بگیرن تا مطمئن بشن این پسر عضلهای، همون جیونگه. جواب ازمایش فردا میرسید. پسر رو از خونه بیرون پرت کردن و اون جایی جز خونهٔ تهیونگ بودن رو انتخاب نکرد.
حالا با بالاتنهٔ لخت توی خونه میگشت چون پدر و مادر تهیونگ مسافرت بودن و تهیونگ میخواست به مدرسه بره. بیدار شده بود و برای اون صبحونه درست کرده بود، مثل تمام روزهای هفتهای که با همدیگه تنها بودن. تمرینهای بدنسازیش رو توی باشگاه خونهی تهیونگ انجام میداد.
«گفتم که این همه خدمتکار هست تا صبحونه اماده کنن، باز بیدار شدی؟»
عطر وافل های تازه، بینی پسرک نوجوان رو قلقلک میداد. زن میانسال جلو اومد و گفت:«اقا باور کنید همه گفتیم که نیاز نیست، اما قبول نکردن!»
زن با خوشحالی تعظیم کرد و از اشپزخونه خارج شد تا با هم تنها بمونن.جونگ کوک گفت:«زودباش بخور، مدرسهات دیر میشه.»
تهیونگ با غرغر روی صندلی نشست. دوست نداشت به پسر زحمت بده؛ اما به هر حال وافل بی نظیر بود و تهیونگ نمیتونست از این حقیقت فرار کنه، پس تا تکهی آخرش رو خورد و برای تشکر، بلند شد و با لبهای عسلی گونهی پسر رو بوسید. هول کرد، چون صورت جونگ کوک چسبناک شده بود!با دستش، چونهٔ اون رو گرفت و با دستمال اروم اروم روی گونهش کشید:«اوه جونگ کوک، ببخشید! من...من حواسم نبود که لب هام عسلیه!»
پسر، اروم خندید و کمر اون رو بین دست هاش گرفت و مثل بچه روی کابینت گذاشتش.
«مشکلی نیست بیبی.»پسرِ متعجب رو همونجا رها کرد و صورتش رو اروم شست. تهیونگ دید که عضلات پشتش چطور وقتی دستهاش رو تکون میده، منقبض و منبسط میشن. لبش رو گاز گرفت نگاهش رو سمت دیگهای چرخوند.
«پاشو بیبی، باید اماده شی. میخوام همراهت بیام مدرسه.»
تهیونگ همونطور که پاهای اویزونش رو به چپ و راست تکون میداد گفت:«ولی تو که نمیتونی بیای؛ آخه تو الان دانشآموز اونجا نیستی.»«قراره تورو برسونم. جدای از اون دوست دارم بچههای مدرسه ما رو با هم ببینن.»
تهیونگ روی زمین سرد اشپزخونه پرید و همراه جونگ کوک وارد اتاقش شد. تیشرتش رو کند و همونطور که لباس عوض میکرد گفت:«چرا؟ من حوصلهٔ دراما ندارم.»جونگ کوک، میخکوب بدن کاراملی پسر شده بود. تمام انحنا هایی که قبلا پرستش میکرد الان حتی بیشتر پرستیدنی به نظر میرسید. کمری که با قوس، شلوار رو از روی زمین برداشت، باعث شد جونگ کوک نگاهش رو سمت دیگهای بده و بیشتر از این تن لوس پسر رو زیر نگاه خیرهش نگه نداره.
«میخوام بیام.»
«تو زمانی که جیونگ بودی هم اذیت می شدم، چون باهات دوست بودم و تو عالی بودی؛ حالا که انقدر...انقدر جذاب شدی، عمرا دخترای مدرسه ولم کنن!»جونگ کوک تلفنش رو برداشت و توی جیبش گذاشت.
«اهمیت میدی؟ چون من نمیدم.»
تهیونگ کیفش رو برداشت و روی شونه هاش انداخت:«باشه فهمیدیم ددی بیاعصاب اهمیت نده هستی. قبلا ورژن مامیش بودی.»و از جلوی چشمهای متعجب پسر درشت جثه، رد شد.
سریع دنبالش راه افتاد.
تهیونگ بعد از بستن بند کفش جونگ کوکی که حواسش نبود و داشت برنامهریزی میکرد، بند کفش خودش رو هم رو بست.تهیونگ وارد حیاط بزرگ خونه شد و جونگ کوک مثل جوجه اردک سیاه و بزرگی دنبالش راه افتاد. سر راهش باز هم کلی برنامهریزی کرد که اگه بچهها چیزی گفتن، با مشت توی صورتشون میکوبه.
حواسش نبود که جلوتر راه افتاده پس تهیونگ از پشت کشیدش و جونگ کوک از همه زور پسر متعجب شد:«باشه. چرا از وقتی پسر شدی انقدر سر به هوایی؟»
جونگ کوک اخم کرد و گفت:«دارم میگم همین الانش هم شایعههای مزخرفی پشتت هست از اینکه دوست پسر داری و این چرندیات، اگه من بیام به نظرت تموم میشن؟»
تهیونگ به نگاهبان گفت که ماشین لازم نداره، و بعد خداحافظی کرد و بیرون رفت.
«جونگ کوک، عزیزم، چرا انقدر نگران شایعههای پشت سر منی؟ اینجا دبیرستانه؛ شایعه و دراما عادیه.»
صدای نفس پسرک، به صورت «پوف»بلندی بیرون اومد. حالا به مدرسه رسیده بودن.
نگاه همه به تهیونگ و پسر بلوند و هیکلی جدیدی که دستش رو دور کمرش حلقه کرده بود، چرخید. تهیونگ معذب گفت:«جونگ کوک، خیلی بد نگاه میکنن...»
«جدی؟»
پوزخند زد و بعد گوش سمت چپ پسر رو بوسید:«پس بذار بکنن.»
نفس گرمش، با نسیم خنک صبحگاهی، تناقضی ایجاد کرد که باعث شد موهای تن تهیونگ بلند بشن و اروم بلرزه.جونگ کوک خندید:«شبیه جوجه های گیج شدی.»
پسر، از چشم های مو بلوند طفره رفت و گفت:«خجالت بکش، همش لاس. اگه تو خجالت نمیکشی من که میکشم! ببین همه نگاه میکنن.»
«انقدر این رو تکرار نکن، کاری نکن جلوی همه ببوسمت.»∘₊✧──────✧₊∘
تهیونگ سوییت
CZYTASZ
new me ┆KV - AU ✔️
Fanfiction📱𝖭𝖺𝗆𝖾: #new_me «تـمـام شـــده» همه چیز از کراش داشتنِ جئون جیونگ، دختر هجده سالهی دبیرستان منطقهی مرفه سئول شروع شد. کراشِ اون، تهیونگ، پسر اروم و مهربونی بود. اون میدونست که تهیونگ همجنسگراست و این کراش احمقانهاش هیچ فایدهای نداره...