Part 9

214 40 39
                                    

هیونجین از کنار مینهو عبور کرد و از کوچه بیرون رفت. روی موتور مشکی اش نشست. کلاه کاسکتش را گذاشت و از آنجا رفت.

مینهو سر جایش ایستاده بود. دست و پایش خیلی خسته بودند.

نه فقط بخاطر آن درگیری ها ... خستگی اش بخاطر فکر زیاد هم بود.

به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست. دستش را دور زانو هایش حلقه کرد و نفس عمیقی کشید. سرش را بین زانوهایش قرار داد.

چند دقیقه بعد سرش را بالا آورد. سیگاری از جیبش بیرون کشید و آن را روشن کرد. سیگار را روی لبانش قرار داد.

سیگار کمکش می کرد کمتر به همه چی فکر کند.

صدای قدم های یکی که نزدیک او می شد را شنید. سرش را بالا برد. نور آفتاب نمی گذاشت صورت آن فرد را درست ببیند.

مینهو دست خود را بعنوان سایبان روی چشمان خود قرار داد تا بتواند درست ببیند.

او جیسونگ بود که بالا سر مینهو ایستاده بود. با لحن جدیش گفت:

_ کدوم احمقی به یه دانش آموز سیگار فروخته؟

مینهو لبخند شیرینی تحویل او داد که جیسونگ را به تعجب در آورد. او از حضور جیسونگ در آنجا خوشحال بود.

آن لبخند به دل جیسونگ نشسته بود. مینهو معمولا لبخند نمی زند. اما لبخند زیبایی دارد.

جیسونگ خودش را جمع کرد و به حرف زدن ادامه داد:

_ نمیخواد بپرسی چرا برگشتم. نمیتونستم تورو با هیونجین تنها بزارم. و اینکه کلی سوال ذهنمو درگیر کرده که اول میخواستم ازت نپرسمشون اما واقعا ذهنم درگیر شده...

مینهو از جایش بلند شد. رو به روی جیسونگ ایستاد. نزدیک او شد. اجازه نداد جیسونگ حرفش را ادامه دهد.

جلوتر رفت و سرش را خم کرد و روی شانه جیسونگ گذاشت. با صدای خسته و گرفته اش آرام در گوش جیسونگ گفت:

+ میشه چند لحظه همین جا وایسی؟

جیسونگ از آن حرکت متحیر شده بود:

_ بـ ... باشه ...

همانگونه ایستادند. جیسونگ تکان نخورد و اجازه داد مینهو سرش را روی شانه او بگذارد.

نفس گرم مینهو به گردن جیسونگ می خورد که باعث شده بود گوش های جیسونگ قرمز شود.

_ فکر کنم خسته ای. آممم ... راستش اومده بودم اینجا که ازت تشکر هم کنم.

+ میشه چند لحظه حرف نزنی؟

جیسونگ که بهش بر خورده بود، لحنش جدی شد و گفت:

_ فکر کنم شونه م خسته شد.

مینهو عقب رفت. برای چند لحظه به چشمان جدی جیسونگ خیره ماند.

Gloomy Where stories live. Discover now