Part 15

136 28 8
                                    

جیسونگ با عجله به طرف تخت مینهو در بخش اورژانس برگشت. او لبه تخت نشسته بود و پاهایش را آویزان کرده بود.

از اینکه اورا صحیح و سالم دید خیالش راحت شد. مینهو همان موقع، به محض دیدن آن مرد غریبه، سرم را از دستش بیرون کشیده بود.

هیونجین که در کنار جیسونگ قدم بر می داشت با لحن آرام و کمی عصبی زمزمه کرد.

ـ با مینهو اینجا چیکار می کنی؟

+ قصه ش مفصله

آن دو نزدیک مینهو شدند و جیسونگ با دیدن اینکه چهره مینهو شاداب تر از قبل شده، خوشحال شد. مینهو با دیدن او سریع از روی تخت بلند شد و روی پاهایش ایستاد.

جیسونگ می توانست نگرانی را در چشمان او ببیند.

ـ حالت خوبه جیسونگ؟ آسیب که ندیدی؟!

+ به لطف هیون حالم خوبم

مینهو رویش را به سمت هیونجین برگرداند و با نگاهی خالصانه به او چشم دوخت و از صمیم قلب تشکر کرد.

ـ ازت ممنونم...

هیونجین از آن لحن گرم و صادق مینهو تعجب کرد. او مینهو را می شناخت. مینهو آدم سرد و جدی بود. این همه تغییر در صدا و چشمان مینهو برایش عجیب بود.

هیونجین جواب تشکر صادقانه او را با لحنی تند و عصبی داد.

+ تو چرا تشکر می کنی؟
نکنه بخاطر این ممنونی که که کسی بخاطر تو آسیب ندید و می تونی با خیال راحت به زندگیت ادامه بدی؟
آره مینهو...
من تورو می شناسم. تو همچین آدم خودخواهی هستی. لازم نیست الکی تظاهر کنی

با شنیدن آن حرف ها لبخند مینهو در کسری از ثانیه ناپدید شد و نگاهش سرد و جدی شد.

تنشی که بین آن دو ایجاد شده بود، جیسونگ را شوکه کرد.

ضربه ای به شانه هیونجین زد و چهره اش بخاطر آن کلماتی که مانند خنجر از دهان هیونجین خارج شد، رنگ عصبانیت به خود گرفت.

ـ هی!! داری با حرفات بهش آسیب میزنی.

هیونجین نگاه سنگینش را از مینهو گرفت و به جیسونگ خیره شد.

+ برام مهم نیست. از مینهو دور بمون، جیسونگ! به نفع خودته...

ـ من دیگه بچه نیستم! اون دوست منه و تو حق نداری با حرفات اذیتش کنی

بعد از شنیدن حرف های جیسونگ، مینهو نمی دانست خوشحال باشد یا نگران.

خوشحال از اینکه جیسونگ به او اهمیت می دهد و اورا دوست خود می داند یا نگران از اینکه ارتباطشان در نهایت یک آسیب جبران نشدنی به جیسونگ باشد.

مینهو سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت.

+ هیونجینو سرزنش نکن. اون راست میگه تو باید به حرفش گوش کنی.

Gloomy Where stories live. Discover now