پارت سوم (جلب اعتماد)

101 68 22
                                    

هوانگ: بسیار خب ،  پول خانم مانوبان رو با احترام تقدیم کنید و اما شما خانم پارک میخواهم که جزئی از محافظ های عمارتم باشی
رزی: محافظ؟
هوانگ: درست شنیدی ، با اینکه یه دختر لاغر و نحیفی ولی خیلی خوب میجنگی اما بازم به یه دوره آموزشی احتیاج داری ، خب نظرت چیه؟
LISA
یه لبخند پهن تحویل آقای تاجر دادم و آرنجمو تو پهلوی رفیق کله خرابم فرو کردم
رزی: آییی
لیسا: هی رزی مگه دیونه شدی بیا بریم ما که اینا رو نمیشناسیم شاید آدمای خطرناکی باشن که حتما هستن ، بابا این عمارتو ببین بنظرم بزرگ تر از خونه رئیس جمهوره و بیشتر از اونجا محافظ داره...اینا معلوم نیس چی کاره ان جمع کن بریم دختر
هوانگ: واقعا هم عمارت من بزرگ تر از خونه رئیس جمهوره ، ولی خانم مانوبان حس میکنم داری محافظ جدید عمارتم رو گمراه میکنی ، بهتره بدونی که فقط پنج ثانیه برای گرفتن هدیه ات وقت داری چون من همیشه انقدر مهربون نیستم...... پنج ، چهار ،
لیسا: خدا لعنتت کنه رزی بیا پولو بگیریم بریم
رزی: من به یه کار احتیاج دارم تصمیمم رو گرفتم ، تو برو
هوانگ: سه ، دو
لیسا: منو هم بکن ، اه چیز خدا منظورم اینه منو هم محافظ بکنید
هوانگ: خوشم اومد هنوزم وفاداری توی دوستی های امروزه پیدا میشه .
پس از این به بعد برای من کار میکنید ، ازتون میخواهم دوره آموزش رزمی رو به خوبی پشت سر بزارید و تبدیل به محافظ های لایق و وفادار من بشید.
لیسا: خیالت تخت رئیس ، ما این کاره ایم
هوانگ: درضمن دویست میلیون هاتون رو هم بردارید ، چون از اولش مال شما بوده
رزی: از لطفتون ممنونم ، قول میدم همه تلاشمو برای خدمت به شما انجام بدم.
لیسا: منم همه رو میزنم برات
هوانگ:  فعلا میتونید برید کارتون رو از فردا رو شروع میکنید خب دیگه من باید برم ، بازم ممنونم از جان فشانی امروزتون
هوانگ عسل و دست و دل بازمون با این مشاور بداخلاقش لی رفتن و قبلش این یارو لی منو رزی رو داد دست یه پسری که انگار از دماغ فیل افتاده و اون داشت راه خروج از عمارت رو بهمون نشون میداد و قوانین کارو میگفت و میخواست محل اقامت محافظ ها رو نشونمون بده
لیسا: هی اسمت چیه
کای: منو ارشد صدا کن
لیسا: ارشد چی هستی؟
کای: این کلید اتاق هاتونه ، درضمن تا تموم شدن آموزشتون و گرفتن کارت حق ندارید به عمارت اصلی ورود کنید
رزی: متشکرم
لیسا: چرا؟مگه کی اونجاست
کای: به تو ربطی نداره سرتون تو کار خودتون باشه
رزی: ببخشید ارشد
کای: اینا اتاقای شماست ، میتونید ببینیدشون و فردا وسایلی که لازم دارید رو بیارید ، خیلی زود هم از اینجا برید
لیسا: بابا وایسا ببینیم چه خبره
کای: راه خروج سمت از اون طرفه ، پنج دقیقه دیگه اینجا نباشید.
رزی: متوجه شدیم ممنون
ROSE
وارد اتاق خودم شدم واقعا شیک بود تخت ، تیوی ، حموم و انگار یه خونه کامل بود ، روی تخت نشستم که لیسا هم اومد تو
لیسا: واییی پسر باورم نمیشه ، یعنی قراره از فردا بیایم اینجا ، چه قدر خفنن اتاقا
رزی: آره قشنگه
لیسا: آخ لعنت بهش دستت دوباره داره خون ریزی میکنه ، مرتیکه امروز ناجور زخمیش کرد وایسا یه چیزی پیدا کنم ببندیش
رزی: مهم نیس ، عجله کن باید بریم خونه
لیسا: ببند بابا فکتو ، دستتو ببین
لیسا داشت دنبال یه پارچه تمیزی برای بستنش میگشتت که صدای در اتاق اومد و طولی نکشید که در باز شد
جیسو: امیدوارم مزاحم نشده باشم
رزی: اه....ب.... به هیچ وجه خا...خانم کیم بفرمایید تو
جیسو: ایشون دکتر شین هستن برای معاینه دستت اومدن
رزی: اه چیز خاصی نیست
جیسو: حتی قهرمانا هم به دکتر احتیاج دارن حالا اجازه بده دکتر زخم دستتو ببینه
لیسا: هی رزی چه قدر خوب لاس میزنه.
آروم بهم گفت
رزی: ساکت باش تورو خدا
دکتر: چه طور تا الان سرپایی دختر ، این زخم خیلی عمیقه ، باید ضد عفونی و اگه لازم باشه بخیش کنم ، یه کم درد داره لطفا تحمل کنم
ROSE
روی تخت نشستم و دکتر مشغول ضدعفونی دستم بود که دختر رئیس اومد کنارم روی تخت نشست اون واقعا خیلی خوشگل بود ، هیچ وقت یه دختر به چشمم انقدر زیبا و جذاب نبوده ، اون موهای موج دار که روی صورتش با یه لبخند پاک و معصوم نقش بسته بودن اونو خیلی زیبا تر نشون میداد و من توی دلم مشغول تحسین زیبایی های بی نهایتی که خدا بهش داده بود بودم که
جیسو: ممنونم که امروز کمکمون کردی اه راستی اسمت رو بهم نگفتی
رزی: خواهش میکنم ، پارک رزی هستم
جیسو: اوممممم رزی ، رز ، قشنگه درست مثل خودت.
لیسا: منم کمک کردم هااا اسمم هم قشنگه ، اسمم لیسا
جیسو: ههههه اوه درسته بله از شما هم ممنونم
حس کردم صورتم از یه تعریف ساده اش داره سرخ میشه که دیدم دستم یه کم سوز میزنه

I fight for you [Chaesoo]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ