پارت هشتم (م...من...دو...دوست دارم)

203 59 68
                                    

'ROSE'

با قدم های آهسته و با تردید رفتم تو و طبق خواسته اش درو بستم.

جیسو دست به سینه وایساده بود کنار پنجره و داشت بیرون رو نگاه میکرد و بنظر میرسید حضور من مهم نیست و نمیخواهد چیزی بگه پس بهتره که من یه چیزی بگم

رزی: متاسفم که مزاحم استراحتتون شدم

جیسو: میبینی که استراحت نمیکنم

رزی: من ، اه من فقط نگران حالتون بودم و اینکه از من اشتباهی سر زده خانم کیم؟
اون با عصبانیت نگاهش به بیرون رو تموم کرد و اومد سمتم و با صدای بلندی گفت

جیسو: چی گفتی؟ دوباره تکرارش کن

رزی: بنظر میرسه وقت خوبی برای صحبت کردن نیست ، بااجازه من میرم.
رفتارش خیلی عجیب غریب شده بود پس احترام گذاشتم و به طرف در رفتم که با فریادش به خودم اومدم

جیسو: ادعای عشق و عاشقی میکنی ولی اون شب که لی اومد دنبالم حتی ازم نخواستی پیشت بمونم، الانم که جلوی چشمام یکی دیگه رو بغل میکنی چرا حالا که تنهاییم مثل غریبه ها باهام حرف میزنی و بهم نمیگی جیسو، چرا انقدر تو و هرچی راجب توعه برام مهمه ، چرا چراااا بهم گفتی دوسم داری وقتی ندارییییی برو بیرون دیگه نمیخواهم ببینمت تو یه دروغگوییییییی

باورم نمیشه این حرفا رو جیسو داره میگه بهم، من همچنان پشتم بهش بود من باید چی کار کنم اگه برم بیرون این اتاق یعنی همه چی بین ما تمومه و من به حرفاش و اینکه دوستش ندارم و یه دروغگو با ادعای عشقم مهر تایید زدم ولی اگه بمونم و برگردم و تو چشماش نگاه کنم دیگه راه برگشتی نیست چون من الان هیچ کنترلی روی خودم ندارم، پس چشمامو بستمو یه نفس عمیق کشیدم

جیسو: گفتم برو بیرون نشنیدیییی؟
برگشتم و بلافاصله صورتشو قاب گرفتم و بدون اینکه توضیح بدم یا اجازه بگیرم شروع کردم لب هاشو به صورت خشن و وحشیانه ایی بوس کردم و بهتر بگم گاز گرفتم ولی اون منو همراهی نمیکرد و خودشو عقب میکشید ولی منم با هر قدمی که اون به عقب برمیداشت یه قدم به جلو میرفتم تا اینکه به دیوار پشت سرش رسید لب پاینیش رو محکم تر از قبل گاز گرفتم و قطره خونی که ازش اومد رو مکیدم و انگشت شستم رو روش کشیدم و قطره اشکی که از چشمش افتاد رو بوس کردم و یه کم بهش فضا دادم و ازش جدا شدم

رزی: عاشقتم و هیچوقت این یه دروغ نبوده جیسو، متاسفم که لبت رو زخم کردم.

'JISOO'

حرکت لب ها و دندوناش روی لبام توی بدنم آتیش تندی به راه انداخته بود و من دلم میخواست بیشتر از این ادامه بده در واقع به طور کلی عصبانیتم فراموشم شد ولی اون بعد از اینکه اشک روی گونه ام رو بوسید ازم جدا شد و میخواست بره، مغزم بهم میگفت بهتره بزارم بره و تمومش کنم ولی قلبم رزی رو روی این تخت برهنه و توی بغلم میخواست

I fight for you [Chaesoo]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ