JENNIE
الان پیش دوستامم و دارم ماجرای اون میمونو براشون تعریف میکنم
جنی: باورتون نمیشه اون میمون داشت به لباسایی که ساعت ها برای طراحیش زحمت کشیدم میگفت پاره پوره ، وقتی بهش فکر میکنم دلم میخواهد مثل همون لباسا پاره اش کنم(گایز با اخم گربه ای تصور کنید🤝🏻)
سارا :خب اخراجش کن
نینگ نینگ: من دلم میخواهد ببینمش
جنی: به این سادگیا نیس پدرم اون احمقو استخدامش کرده ، چرا میخواهی اونو ببینی میگم شبیه میمونه میمونننن
نینگ نینگ: همه کراشای قبلیت که گفتی خوشگل و فلانن یه مشت به درد نخور زشت بودن ولی این که میگی میمونه بنظرم باید خوشگل باشه ، چون تو سلیقه ات داغونه
جنی: چی داری میگییی تو واسه خودت کراش چیههه میگم میمونه بگو باشه، رو اعصاب من راه نرید ، بگید چه جوری اینو سوسکش کنم
سارا: عصبی نشو دختر بابا ولش کن حالا ، ببین دوست پسرم برام کادو چی گرفته
ROSE
بعد از بردن لیسا تو شطرنج بهش شب بخیر گفتم و فرار کردم چون اون وقتی تو بازی میبازه وحشی میشه و احتمال حمله به من و کشتنم زیاده پس اومدم تو اتاقم و دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و دراز شدم ، چه قدر دلم برای جی وون تنگ شده با اینکه امروز صبح دیدمش ولی کاش اینجا بود بغلش میکردم که بخوابه اونم غر میزد که نمیخواهد بخوابه و قصه جدید میخواهد، اه لعنت خدایا چرا دارم گریه میکنم ، واقعا امیدوارم همه چی درست بشه ، یک ساعت گذشت طبق معمول خوابم نمیومد و باید به نقاشی کشیدن رو می آوردم همینطور که داشتم اتفاقات امروزو تو ذهنم مرور میکردم به خودم اومدم و دیدم چهره ای که روی برگمه همون کسیه که این مدت ذهنمو بیشتر از حد معمول به خودش مشغول کرده، جیسو واقعا اون چرا انقد توی ذهن منه
JENNIE
جنی: خب چی شد
خدمتکار: همون طور که گفتید رفتم پیشش و دوستانه بهش نزدیک شدم تا اعتمادشو جلب کنم و بهش گفتم ، میشه این غذاها رو ببری طبقه بالا من کمرم گرفته
YOU ARE READING
I fight for you [Chaesoo]
Fanfiction"من برات میجنگم" جیسو دختر و وارث آقای هوانگ کیم که یک تاجر ثروتمند و به ظاهر شرافتمنده و پارک رزی دختری که توی کافی شاپ کار میکنه برای به دست آوردن هزینه درمان و عمل کلیه برادر کوچیکش با دوست جیب برش لیسا مجبوره دست به یه کار خطرناک بزنه.عشق گاهی م...