"ویلای یجی"
'Lisa'برای سومین بار از مهمونی زدم بیرون و اومدم تو حیاط- اه اونجا رو ببین بالاخره پیداش شد
لیسا: آهای عوضی، تو قرار بود سه ساعت پیش بیای
رزی: کاری پیش اومد
لیسا: خب نکبت، بگو که زدی بالا و میخواستی بری پیش جیسو، که من نگرانت نشم
رزی: نه این طوری نیس ببین
لیسا: خفه شو بابا
رزی: بریم یه جای خلوت
لیسا: بیا اینجا بشینیم، داخل مهمونیه و شلوغه، خب چی شد
رزی: وقتی داشتم میومدم دنبالت ، حس کردم ماشین یه مشکلی داره و خوب حرکت نمیکنه پس زدم کنار که ببینم چی شده که یهو دو نفر موتوری وایسادن و گوشیم رو تو یه حرکت دزدیدن وقتی خواسم برم دنبالشون دیدم که با چاقو لاستیک رو پنچر کرده بودن
لیسا: لعنتیا، خودت که چیزیت نشد
از حرف رزی تعجب کردم و نگران شدمرزی: نه خوبم
لیسا: همین؟
رزی: یه مرد اونجا بود که گفت بیا برسونمت اداره پلیس که شکایت کنی ، وقتی رسیدیم اداره پلیس فهمیدم که همه اینا نقشه همین مرده بوده و خودشه پلیسه و میخواسته منو بکشونه اونجا
لیسا: ها؟ تازگیا پلیسا روانی شدن
*فلش بک اداره پلیس*
'Rose'
توی یه اتاق نشستم و بنظر نمیرسید که قرار باشه شکایت کنم، چون بیشتر شبیه اتاق بازجویی بود و هیچ کس توش نبود که یهو در باز شد و همون مردی که منو رسوند اومد تو و پلیسایی که دم در بودن بهش ادای احترام کردن و رفتن
رزی: اینجا چه خبره
مرد: متاسفم رزی عزیز که مجبور شدم اینجوری بیارمت اینجا
رزی: منو از کجا میشناسید
مرد: من نقشه سرقت موبایل رو کشیدم که افراد جانگ یا هر کس دیگه ایی که مراقبته متوجه اومدنت به اینجا نشن ، در ضمن ببخشید اون افراد دست و پا چلفتیم گوشیت رو شکستن ولی من خسارتشو میدم هرچی که باشه
رزی: شما کی هستین؟
مرد: اسمم کیم سو هیون، من همکار و زیر دست پدرت بودم
BINABASA MO ANG
I fight for you [Chaesoo]
Fanfiction"من برات میجنگم" جیسو دختر و وارث آقای هوانگ کیم که یک تاجر ثروتمند و به ظاهر شرافتمنده و پارک رزی دختری که توی کافی شاپ کار میکنه برای به دست آوردن هزینه درمان و عمل کلیه برادر کوچیکش با دوست جیب برش لیسا مجبوره دست به یه کار خطرناک بزنه.عشق گاهی م...