مینهو دو روز بعد از اولین ملاقاتش با آلفا، یه پیام با مضمون "امروز بعد از ظهر وقتت خالیه؟" دریافت کرده بود. همین یه پیام باعث شده بود با دلهرهی خیلی زیاد به سمت هیونجین هجوم ببره و ازش بپرسه که باید چیکار کنه. امگای کوچکتر هم با یه لبخند خبیث سر به سرش گذاشته و آخر سر بهش گفته بود که به آلفا پیام بده و بگه که میتونه به دیدنش بره
حالا که رو به روی یه آپارتمان، که احتمالا خونهی پسر بزرگتر بود، ایستاده بود دستهاش میلرزیدن و دلش میخواست برگرده خونه و زیر پتوش قایم بشه
از اینکه پیشنهاد هیونجین مبنی بر پوشیدن بیلر صوت بنفش رد قبول کرده، پشیمون بود. حس میکرد شبیه بچههای دبیرستانی شده. باید برمیگشت خونه و لباسش رو عوض میکرد؟ آخه وقت زیادی نداشت. آلفا گفته بود ساعت شش عصر میبینتش و الان یه ربع به شش بود. دلش نمیخواست بدقول بشه
زیر لب فحشی به امگای کوچکتر داد و بالاخره وارد ساختمون شد. تمام مدتی که توی آسانسور بود نگاهش رو به چراغ چشمک زن طبقهی ششم دوخته بود و با نوک پاش روی زمین ضرب گرفته بود. امروز قرار بود چیکار کنن یعنی؟
توی این دو روز حسابی پیج آلفا رو، اعم از پرایوت و غیر پرایوت، شخم زده بود و هر ویدیو رو نزدیک سه چهاربار دیده بود و بعضی وقتها، با اینکه خجالت آوره، با عضو سخت شده زیر پتو خزیده بود و به زور خودش رو خوابونده بود تا به چیزهای بدبد فکر نکنه
چند باری کف دستش رو روی گونههاش کشید تا قرمزیشون رو از بین ببره، هرچند که بعید میدونست تاثیری داشته باشه، و بالاخره رو به روی واحد ۸۳ ایستاد. این پا و اون پا کرد و چشمهاش رو بست و زیر لب به خودش امید داد
"هیچ اشکالی نداره مینهو. قرار نیست باهات کار خاصی بکنه. چان هیونگِ هیونجین آدم بدی نیست. دیدی که خودش گفت هر وقت راحت نبودی میتونی بهش بگی. قرار نیست اذیتت کنه"
چند باری با دستش روی قلبش کشید و سعی کرد به خودش اطمینان بده که اتفاقی قرار نیست بیوفته و بعد زنگ در رو زد. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که آلفا با تیشرت و شلوارک مشکی جلوی در پیداش بشه.
چان لبخند کوچیکی زد و در رو کامل باز کرد و از جلوش کنار رفت تا مینهو وارد خونه بشه و با نگاه کوتاهی استایلش رو بررسی کرد. این امگا واقعا کیوت بود و چان مطمئن بود اگر توی ویدیوهاش داشته باشتش، میترکونن
"چیزی میخوری برات بیارم؟"
امگا سرش رو تکون داد و یه نه کوچیک زیر لب گفت. فکر نمیکرد به خاطر شدت استرسی که داره بتونه چیزی رو توی معدهاش نگه داره"خب پس... بریم اتاق رو نشونت بدم؟"
چان با همون لبخندش گفت و بعد جلوتر راه افتاد و پسر کوچکتر مجبور شد که همراهش بره. گوشهی ناخنش در حال کنده شدن توسط دست دیگهاش بود و اگر زشت نبود حتما دستش رو بالا میاورد و با دندونهاش به جون ناخنش میافتاد
YOU ARE READING
purple room(chanho)
FanfictionCompleted مینهو به عنوان یه امگایی که تا حالا زیر کنترل شدید خانواده بوده و دست به یه آلفا هم نزده، بالاخره خسته میشه و حالا که برای دانشگاه به سئول اومده تصمیم میگیره زندگی سگی باکرگی رو تموم کنه و تجربه کسب کنه. از هیونجین میپرسه باید چیکار کنه...