"به نظرت امروز تا کجا میتونیم پیش بریم؟ هنوز حالت خوبه؟"
آلفا از پسر کوچکتر که حالا روی پاهاش نشسته بود پرسید. فکر نمیکرد که مینهو بتونه با این هم کنار بیاد اما امگای کاپ کیکی نسبتا راحت روی پاهاش بود و با اینکه چشمهاش رو میدزدید ولی نسبتا استرس کمی داشت
"نمیدونم. شاید... شاید..."خب قطعا اونقدری راحت نبود که بگه امیدواره تا کجا پیش برن! برخلاف چیزی که نشون داده میشد، مینهو زیاد از حد برای پیش روی توی این موقعیتی که توش بودن مشتاق بود
آلفا انگشت اشارهاش رو بالا آورد و موهایی که روی پیشونی پسر کوچکتر ریخته بودن رو کنار زد. فکر نمیکرد که این ماسک این همه به صورت امگا بیاد.
"شاید تا بوسه، آره؟"
خب مینهو قطعا بیشتر از اون انتظار داشت اما روش نمیشد بگه پس فقط سر تکون داد"آره... آره تا بوسه"
"هوم. نظرت چیه هر وقت دوست داشتی و حس کردی آمادهای من رو ببوسی؟"
"چی؟ من ببوسم؟"
"میخوام هر وقت راحت بودی انجامش بدی. یا اصلا میتونیم امروز بیخیالش بشیم"
"اوه... باشه"ته دلش به خاطر ملاحظه کار بودن آلفایی که بوی چرم میداد به هم پیچید و ناخودآگاه لب زیرینش رو توی دهنش کشید و دندونش رو کمی روش فشار داد
"خب تا حالا چه چیزهایی رو امتحان کردی؟ باید بدونم که چقدر پیش رفتی"
"هیچی..."آلفا سرش رو تکون داد
"هیچی با یه آلفا امتحان نکردی. خب این رو میدونم. ولی خودت چی؟ تا حالا چیکار کردی؟"
"هیچی..."
اینبار تعجب پسر بزرگتر واقعی بود
"واقعا؟ یعنی تا حالا به خودت دست نزدی؟"مینهو حس میکرد الان از شدت خجالت آب میشه. کمی جا به جا شد و وقتی تونست منقبض شدن عضلات رون پای آلفا زیر باسنش رو حس کنه، یواشکی خجالت کشید. توی ویدیوها رونهای پسر بزرگتر رو دیده بود اما اینجوری حس کردنشون...
"نه"
"پس توی هیتهات چیکار میکردی؟ توی روزهای عادی میشه درکش کرد و تحمل کرد ولی..."
"به خاطر همین گفتم که دیگه نمیتونستم تحمل کنم"
"این واقعا عجیبه"امگا سرش رو پایین انداخت و با نوک انگشتهاش بازی کرد. چان سریع فهمید چی گفته پس با دو انگشت اشاره و شست چونهی پسر کوچکتر رو گرفت و صورتش رو به سمت خودش برگردوند
"هی هی، من نگفتم تو عجیبی، فقط این موقعیت برام عجیب بود. هرچند که با چیزی که در مورد خانوادهات گفتی این چیزها قابل درکه. پس... هیتهات رو چه شکلی میگذروندی؟"
قطعا داشتن این صحبت با کسی که دفعهی دوم بود داشتی میدیدیش درست و طبیعی نبود اما خب احتمالا دفعهی بعدی که همدیگه رو میدیدن با هم میخوابیدن پس مشکلی نبود
"همینطوری زیر پتو مچاله میشدم تا تموم بشه"قلب پسر بزرگتر یه لحظه درد گرفت. میزان دردی که امگا میکشیده قابل درک نبود اما حتی فکر بهش هم باعث میشد اعصابش به هم بریزه و به این فکر کنه که کاش تمام اون مدت کنار پسر کوچکتر بود تا بهش کمک کنه و ...
YOU ARE READING
purple room(chanho)
FanfictionCompleted مینهو به عنوان یه امگایی که تا حالا زیر کنترل شدید خانواده بوده و دست به یه آلفا هم نزده، بالاخره خسته میشه و حالا که برای دانشگاه به سئول اومده تصمیم میگیره زندگی سگی باکرگی رو تموم کنه و تجربه کسب کنه. از هیونجین میپرسه باید چیکار کنه...