earplugs☂️

585 161 90
                                    

انگشت‌های پای مینهو، بدون اینکه دست خودش باشه، جمع شدن. حس دست آلفا روی شکمش رو دوست داشت و از اینکه بدن پسر بزرگ‌تر نمی‌ذاشت نور به صورتش بخوره و روش سایه انداخته بود، خوشش میومد. کلا این حس، بین بازوها و زیر کنترل کریستوفر بودن، رو دوست داشت و نمی‌خواست به خودش اعتراف کنه
سرش رو با تردید تکون داد و جواب پسر بزرگ‌تر رو اینطوری داد. سعی می‌کرد یاد بگیره

"می‌تونم شروع کنم کاپ‌کیک؟ یا وقت بیشتری نیاز داری؟"
مینهو چند لحظه‌ای به چشم‌های آلفا خیره شد و از بوی چرمی که اطرافش رو گرفته بود، نفس گرفت
"شاید... شاید یه کم بوس بیشتر..."

پسر بزرگ‌تر‌ لبخند نرمی زد و لب‌هاش رو روی لب‌های امگا کاشت. آهسته بوسیدش و با به بازی گرفتن لب‌هاش حواسش رو از دست‌های خودش پرت کرد. دستش رو به سمت دکمه‌ی جین پسر کوچک‌تر برد و بازش کرد.

مینهو گاز کوچیکی از لب‌های آلفا گرفت و سرش رو عقب کشید. قلبش تلپ تلپ توی سینه‌اش می‌زد. انگار که می‌خواست دنده‌هاش رو بشکافه و ازشون بیرون بیاد.
"می‌تونم؟"
نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد. هنوز هیچی نشده حس می‌کرد داره از خجالت می‌میره‌. دست‌هاش رو روی صورتش گذاشت و چشم‌هاش رو بست.

می‌تونست پایین رفتن آلفا رو حس کنه. پهلوهاش گیر انگشت‌های چان افتادن و قبل اینکه بفهمه، از حالت خوابیده بیرون اومده و روی کاناپه نشونده شده بود.
انگشت‌هاش رو کمی از هم فاصله داد و یواشکی از بینشون، نیم‌نگاهی انداخت. آلفا پایین کاناپه، بین پاهاش، نشسته بود و دست‌هاش در حال باز کردن زیپ شلوار جین مینهو بودن

با دیدن این تصویر، بیشتر قرمز شدن گردنش رو حس کرد و همون باریکه‌ای که بین انگشت‌هاش بود رو هم بست. حس می‌کرد الان آب می‌شه. گرما توی همه‌ی بدنش پیچیده بود و خودش می‌تونست غلظت بوی مارشملو رو حس کنه. چه بلایی داشت سرش میومد؟

انگشت‌های آلفا داخل جینش خزیدن و مینهو ناخودآگاه باسنش رو بالا آورد تا شلوار از پاش دربیاد. با خوردن هوای نیمه سرد اتاق به رون‌های لختش، کمی لرزید و توی خودش جمع شد. هنوز نتونسته بود دست‌هاش رو از روی صورتش برداره و حس می‌کرد داره زیاد از حد واکنش نشون می‌ده. هم خودش و هم بدنش

نمی‌دونست برای چی انقدر داغ کرده و یا برای چی بوی مارشمالو انقدر زیاد شده. به خاطر اسکاچی بود که خورده بود؟ ولی آخه مینهو چندان بدمست نبود و یه ذره مشروب تاثیر چندانی روش نداشت. اصولا بعد از شات چهارم پنجم کم‌کم بدنش واکنش نشون می‌داد
"هر وقت حس کردی راحت نیستی می‌تونی بهم بگی بس کنم. این رو می‌دونی مگه نه؟"

انگشت‌های آلفا روی رون‌هاش کشیده شدن و صداش به آرومی توی گوشش پیچید. می‌دونست. به خاطر همین بود که الان اینجا بود. می‌دونست که کافیه به زبون بیاره بسه و پسر بزرگ‌تر عقب بکشه.
"با... باشه"

purple room(chanho)Where stories live. Discover now