فقط چند ثانیه طول کشید تا مینهو بفهمه چیکار کرده. با وحشت خودش رو عقب کشید و چشمهاش سریع با اشک پر شدن. برای چی پسر بزرگتر رو مارک کرده بود؟ به چه حقی؟
با دیدی که به خاطر اشک تار شده بود به چهرهی شوکهی آلفا خیره شد. پلک زد و وقتی قطره های درشت اشک روی گونهاش افتادن، به خودش اومد. سریع، بدون توجه به دستهای دراز شدهی کریستوفر به سمتش، از روی تخت پایین اومد و دنبال لباسهاش گشت
"من... من معذرت میخوام... من... واقعا... ببخشید"
بیحواس زیر لب زمزمه کرد و یک دقیقهی بعد اونجا نبود. آلفا با سری که به خاطر مارک شدن سنگین بود و بدنی که کم کم شروع به درد گرفتن میکرد، دندونهای نیشی که منتظر بودن چان هم امگاش رو مارک کنه و یه پایین تنهی دردناک، روی تخت خوابید. الان... مینهو درست بعد از مارک کردنش رفته بود؟چرخید و به پهلو خوابید. دستش رو روی زخم گردنش گذاشت و به لکهای که اون چندتا قطره اشک چکیده شده از چشمهای امگا روی ملافه ایجاد کرده بودن چشم دوخت. مینهو نمیخواست جفتش باشه؟ به خاطر همین درست بعد از مارک کردنش فرار کرده بود؟ یا فقط ترسیده بود؟ کاش... کاش دلیل فرارش فقط ترس بود
چشمهاش رو روی هم گذاشت تا آروم بگیره. وقتی تب حاصل از مارک شدن بدنش رو ترک میکرد خیلی کارها برای انجام دادن داشت. امروز امگای کاپکیکی رو توی بغل گرفته بود و مطمئن شده بود که قرار نیست از دستش بده. حالا که مارکش رو روی گردنش داشت، عمرا این اشتباه رو میکرد. چان قرار بود بره دنبال مینهو
°°°
نمیدونست روز چندمه ولی احتمالا یک هفته شده بود. مینهو یک هفتهی تمام رو توی اتاقش چپید و زیر پتو موند. گریه کرد، غصه خورد، از دست خودش عصبی شد و ناراحت موند. هیونجین تمام اون هفت روز رو کنارش موند تا کمکش کنه حالش بهتر بشه اما هیچ تغییری توی وضعیتش به وجود نیومد. اون فقط یه امگای خیلی خیلی بد بود که بدون اجازه اون آلفای بیچاره رو مارک کرده بود.
"هیونگ! امروز میای بیرون از خونه. مطمئن باش که میبرمت دانشگاه"
مینهو پتوش رو محکم چسبید تا پسر کوچکتر نتونه اون رو از روی سرش بکشه
"نمیام"
یواش زمزمه کرد
"چرا، میای!""نه، نمیام. اگه بیام اونجا و ببینمش چی؟ اگه جلوی همهی دانشجوها ازم بپرسه چرا بدون اجازه مارکش کردم چی؟ اون موقع چطوری جوابش رو بدم؟"
هیونجین آه کشید و گوشهی تخت نشست"اولا که امکان تصادفی دیدن اون کمبوی خیلی کمه. دوما هم... مگه چه کار اشتباهی کردی؟ یعنی... خب کارت اشتباه بوده ولی غیرقابل جبران نیست! اگر دوست نداشت میتونه بره و مارک رو پاک کنه. این همه کلینیک توی شهر هست. تو فقط کافیه با شجاعت جلوش بایستی و بهش بگی دوستش داری و امیدواری که اون قبولت کنه، همین"
VOUS LISEZ
purple room(chanho)
FanfictionCompleted مینهو به عنوان یه امگایی که تا حالا زیر کنترل شدید خانواده بوده و دست به یه آلفا هم نزده، بالاخره خسته میشه و حالا که برای دانشگاه به سئول اومده تصمیم میگیره زندگی سگی باکرگی رو تموم کنه و تجربه کسب کنه. از هیونجین میپرسه باید چیکار کنه...