چان از اینکه حتی بعد از ترک کردن خونهاش توسط امگا اتاقش بوی کاپ کیک میده خوشش میومد. بین دیدارهاشون دو یا سه روز فاصله میافتاد و توی روز اول و دوم بوی کاپ کیک به همون تازگیای بود که باید باشه. جوری که اگر چشمهاش رو میبست میتونست تصور کنه که پسر کوچکتر کنارش ایستاده
روز سوم اما بوی کاپ کیک به سمت کهنگی میرفت و اون موقع بود که گرگ آلفا سر به بیابون میذاشت و آروم و قرار نداشت. دلش میخواست هرچه سریعتر دوباره مینهو رو ببینه تا بوی کاپ کیک تازه رو از گردنش نفس بکشه
حالا هم به خاطر یه امتحان یهویی که برای پسر کوچکتر پیش اومده بود، حدود یک هفته بود همدیگه رو ندیده بودن و آلفا داشت دیوونه میشد. بوی کاپ کیک کاملا از توی اتاقش محو شده بود و باعث شده بود چان براش سوال بشه که روزهایی که همچین بویی رو توی اتاقش نداشت چه شکلی زندگی میکرده.
حالا اما بالاخره امگا رسیده بود. اولین چیزی که توی ظاهرش توجه پسر بزرگتر رو جذب کرد، شلوارک پنبهای سفیدی بود که باعث شده بود پوست نرم و شیری رنگ امگا خیلی خیلی به چشم بیاد
چان آه کشید و در رو برای مینهو نگه داشت تا وارد اتاق بشه. به طرز عجیبی این شلوارک قرار بود توی ویدیویی که امروز میگیرن کمکشون کنه و آلفا نمیدونست که باید از این بابت خوشحال باشه یا ناراحت
"خوش اومدی کاپ کیک"مینهو سرش رو تکون داد و مرسی کوچیکی زیر لب زمزمه کرد. کولهاش رو گوشهی اتاق گذاشت و اینبار بدون اینکه آلفا ازش چیزی بخواد، خودش لباسش رو از تنش بیرون کشید و روی کولهاش گذاشت. سرعت پیشرویاش زیاد از حد بالا بود و چان از این بابت یه کمی ناراحت شد. این طوری نمیتونست چهرهی خجالت زدهی پسر کوچکتر رو هرلحظه و به خاطر هر چیز کوچیکی ببینه
"امروز... امروز قراره چیکار کنیم؟"
پسر بزرگتر به سمت دوربینش رفت و بعد از یه کمی جا به جایی، اون رو توی زاویهی بهتری گذاشت و دکمهی ضبط رو فشرد. مینهو توی نقطهی کور دوربین بود پس سریع ماسکش رو از توی کولهاش بیرون کشید و بعد از گذاشتنش روی صورتش، به سمت دستهای از هم باز شدهی آلفا رفتچان سعی کرد به روی خودش نیاره که این بغل اصلا توی برنامهاش نبوده و فقط بازوهاش رو دور بدن پسر کوچکتر پیچید و سرش رو توی گردن مینهو فرو کرد.بوی کاپ کیک تازه، شیر گرم و خامهی توت فرنگی به سمتش هجوم آورد و باعث شد نفس بعدیش رو حتی عمیقتر هم بکشه
"هیونگ"
مینهو آهسته زمزمه کرد و دستهاش رو مردد دور گردن آلفا حلقه کرد. چندباری پلک زد تا با حجم زیادی از بوی چرم که به سمتش اومده بود کنار بیاد و بعد با آسودگی لبخند کوچیکی زد"بله کاپ کیک؟"
"بهم نگفتی امروز میخوای چیکار کنیم"
قطعا اگر دست چان بود دوست داشت تمام روز مینهو رو توی بغلش بگیره و بوی کاپ کیکش رو نفس بکشه اما حدود یک هفته بود که ویدیویی توی پیجش آپلود نشده بود پس نمیتونست اینکار رو انجام بده
YOU ARE READING
purple room(chanho)
FanfictionCompleted مینهو به عنوان یه امگایی که تا حالا زیر کنترل شدید خانواده بوده و دست به یه آلفا هم نزده، بالاخره خسته میشه و حالا که برای دانشگاه به سئول اومده تصمیم میگیره زندگی سگی باکرگی رو تموم کنه و تجربه کسب کنه. از هیونجین میپرسه باید چیکار کنه...