bigger cupcake☂️

558 157 120
                                    

مینهو استرس داشت، اما خب خوشحال بود. خودش یواشکی توی خونه یه سری از چیزهایی که چان یادش داده بود رو امتحان کرده بود. می‌دونین دیگه... همون هندجابی که یاد گرفته بود و خب بهش خوش گذشته بود

ویدیوهاشون هر چند روز یک‌بار به صورت تیکه تیکه توی پیج پسر بزرگ‌تر آپ می‌شد و مینهو نمی‌تونست چکشون نکنه. بعضی وقت‌ها می‌رفت توی قسمت کامنت‌ها و وقتی که می‌دید همه برای کمیستری بینشون دیوونه شدن، یواشکی خوشحال می‌شد و پاهاش رو زیر پتو قایم می‌کرد

ویدیوهایی که آپ می‌شدن واقعا هیچ چیز خاصی نداشتن. صرفا بغل و بوس بودن و حتی یک دهم کارهایی که توی این مدت کرده بودن تا به حال پابلیک نشده بودن. امگا دلش می‌خواست از پسر بزرگ‌تر به خاطر این ملاحظه‌اش تشکر کنه پس قبل از اینکه بره خونه‌ی چان، حدود سه ساعت رو صرف پختن کاپ‌کیک کرد

یکی از کاپ‌‌کیک‌ها رو شکلاتی و اون یکی رو موزی درست کرد و یواشکی اونی که شکلاتی بود رو بزرگ‌تر آماده کرد. آلفا اون روز از طعم شیر کاکائو خوشش اومده بود پس مینهو احتمال داد که از شکلات هم خوشش میاد. دادن کاپ‌کیک بزرگ‌تر به کسی توی فرهنگ نامه‌ی مینهو یه چیز خیلی مهم بود و اینکه داشت برای آلفا کاپ‌کیک بزرگ‌تری درست می‌کرد یعنی واقعا ازش ممنون بود!

جعبه‌ی کاپ‌کیک‌ها رو توی دستش جا به جا کرد و زنگ در رو زد. آلفا مثل همیشه با یه شلوارک و بدون لباسی که بالاتنه‌اش رو بپوشونه، در رو براش باز کرد و بهش لبخند زد.

"خوش اومدی کاپ‌کیک. این‌ها چی‌ان؟"
مینهو کفش‌هاش رو با دمپایی‌های مخصوص توی خونه عوض کرد و جعبه رو سمت پسر بزرگ‌تر گرفت
"کاپ‌کیک"
چان جعبه رو بین انگشت‌هاش گرفت و گیج، سرش رو به یه طرف خم کرد.
"کاپ‌کیک...کاپ‌کیک خوردنی"

مینهو توضیح داد و دست‌هاش رو جلوی بدنش به هم قفل کرد و تابشون داد. چهره‌ی آلفا با یه لبخند بزرگ‌ روشن شد و بعد در جعبه رو باز کرد
"مرسی مینهو. ولی کی گفته که اون یکی کاپ‌کیک خوردنی نیست؟"

چشمکی که ضمیمه‌ی حرفش کرد باعث شد امگا قرمز بشه و نگاهش رو بگیره. همینطوری هم نگاه کردن به اون بدن عضله‌ای و سفید سخت بود، حالا پسر بزرگ‌تر تصمیم گرفته بود با لاس‌هاش کار رو سخت‌تر هم بکنه؟

"خجالت نکش. چرا جلوی در ایستادی؟ بیا بریم توی پذیرایی و کاپ‌کیک‌های قشنگ رو یه لقمه‌ی چپ کنیم"
آلفا با لبخند گفت و بعد از دراز کردن دستش، مچ پسر کوچک‌تر رو گرفت و همراه خودش کشید

مینهو واقعا حس می‌کرد که این چند وقت ذهنش مریض شده وگرنه چه دلیلی داشت که بعد از شنیدن جمله‌ی خوردن کاپ‌کیک‌های قشنگ، به فکر چیزهای دیگه بیوفته؟ این‌ها همش تقصیر هیونجین بود و امگا باید هرچه سریع‌تر اون بچه‌ی منحرف رو ادب می‌کرد. تمام افکار زشت خودش رو به مینهو انتقال داده بود!

purple room(chanho)Where stories live. Discover now