🐺chapter(3)

131 26 4
                                    

مرسی به خاطر حمایت هاتون 🍒💋
بچه ها لینک ناشناس تلگرامم توی بیو پیجم هست
ممنون میشم که کاور خوشگل تونستید درست کنید و برام اونجا بفرستید توت فرنگی ها🍓💋

_تا الان کجا بودی؟

چرخیدم که سون آه رو دیدم
نفس راحتی کشیدم و مانع پخش فرمون هام شدم

_هیچی گفتم که میرم یه دوری بزنم

از پله ها پایین اومد

_کسی دنبالت بود که اینجوری اومدی تو ؟

خواست در رو باز کنه که جلوش رو گرفتم

_نه بابا
همینطوری دویدم زود برسم
بیا بریم تو
مامان اینا هنوز نیومدن ؟

همینطور که از پله های ورودی بالا میرفتم پرسیدم
اونم انگار بیخیال شد که دنبالم اومد

_نه
مثل اینکه اونجا موندگار شدن برای شام
منم موندم تو بیای باهم بریم

اه حالا کی حوصله خونه عمو اینا رو داشت آخه
حتما به خاطر کایونگ موندن هرچی نباشه پسر آلفاشون دلش می‌خواست بیشتر پیش همسر آینده اش باشه
همونطور که خودمو روی مبل می انداختم گفتم

_میشه حالا ما نریم
حوصله اونجا رو ندارم

_نه
مامان تاکید نزارم تنها تو تونه بمونی
چون من شب دارم با دوستام میرم بیرون
گفت تو رو ببرم اونجا

چشم هام رو از روی حرص بستم
دلم میخواست مشت بزنم تو صورت یکی
در آخر کوسن بیچاره بود که مشت حرصی منو متحمل شد
حرصم از چی بود ؟
از جونگ کوک که سرم رو کلاه گذاشته و منو مجبور به کاری که نمیخواستم کرده ؟
یا از کایونگ و این مهمونی مسخره ای که به خاطر اون شکل گرفته ؟
شایدم از سون آه که به خاطر اون منم باید خونه رو به مقصد خونه عمو ترک کنم !
از روی مبل بلند شدم

_میرم لباس هام رو عوض کنم بیام

نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره سرش رو کرد توی گوشیش
حتما دوباره داره با یکی دیگه آشنا میشه که نمیشه از گوشیش جداش کنی
بلاخره بعد از کلی حرص این من بودم که خونه عمو بین مامان و زن عموم نشسته بودم و ظاهرا داشتم به حرف هاشون گوش میدادم
ولی در اصل کل فکرم رو شخصی به نام جونگ کوک پر کرده بود
یعنی کار درستی کردم که قبولش کردم
آخه مگه چاره دیگه ای هم داشتم
به هر حال که امگام خیلی راضی بود از این انتخاب اجباری
باید به جیمین بگم قضیه رو ؟
نخوام بگم هم انقد پیله میکنه تا باز بهش بگم
بزار بگم ، بفهمه که بد نیست
حد اقل یک‌ نفر خبر داشته باشه
تازه شاید اون یک راه کار برای خلاصی از دست جونگ کوک تونست پیدا کنه
جیمین با اینکه مثل من یک امگا هستش
ولی خانواده اش مثل من بهش سخت نمیگیرن
به خاطر همین دایره اطرافیانش مثل من انقد محدود نیست
شاید اون بتونه کاری کنه خودم رو از این دردسر نجات بدم

Forget me!Where stories live. Discover now