سلام کیوی ها🥝
اِگِن می🙆🏻♀️
کاور ندارینم😭حدود دو هفته از اون شب میگذره
دائم توی خونه لباس های یقه دار میپوشیدم
هر سری هم بقیه ازم میپرسیدن چرا با بهونه های الکی دست به سرشون میکردم
آلفای لعنتی انکار تتو کرده بود رد گاز هاشو رو بدنم
از طرف دیگه
توی این دو هفته کلا فکرم در گیر جیمین و مارکش بود
وای که وقتی خانواده اش فهمیدن نزدیک بود جیمین رو بکشن
ولی با رفتن یونگی به خونشون و گفتن اینکه تقصیره اونه و جیمین بی گناه ، راضی به زنده موندن جیمین شدن
با این حال قضیه به این راحتی هم حل نشد
با یاد گریه های عصر جیمین از پشت گوشی و دلتنگی هاش برای یونگی که یک هفته است از دیدنش محرومه امگام دوباره بغض کرد
با اینکه قانون الان کاملا حق رو به یونگی میداد که امگای مارک شده اش رو در کنار خودش داشته باشه ولی خب اون نخواست بیشتر از این خانواده جیمین رو ناراحت کنه و اقدام قانونی نکرد
و آلان جفتشون با هم دارن اذیت میشن از این جدایی
از این قضیه هیچی به خانواده ام نگفته بودم
چون مطمعن بودم دیگه برخورد خوبی با جیمین نمیکنن
سره همین قضیه هم جیمین توی این دو هفته به خونه ما نمیومد و من هر سری با بهونه های الکی میرفتم خونشون .از جونگکوک هم خجالت میکشیدم به خاطر اون قضیه و هر سری که میخواست بریم بیرون با گفتن اینکه مثلا دارم برای کنکور میخونم یا پیش جیمینم مامانم نمیزاره پیچونده بودمش
و فقط مکالمه تلفنی داشتیم یا پیام میداد
با اینکه فکر میکردم از حرف هام عصبی بشه ولی اونم خیلی اسرار نمیکرد
از جونگکوک بعید بود ولی خب ممنونش بودم که بهم اهمیت میداد و نمیخواست که اذیت بشم
با ویبره گوشیم که توی جیبم بود دست از خورد کردن وسایل سالاد کشیدم و گوشیم رو از تو جیبم در آوردم
وقتی دیدم هیچ کس حواسش بهم نیست نگاهی بهش کردم بادیدن اسم جونگکوک روی صفحه گوشی ناخودآگاه لبخندی روی لبم نسشت و سریع جواب دادم تا قطع نشده_الو
جونگکوک_چرا آروم حرف میزنی
مگه تو اتاقت نیستی_نوچ
جونگکوک_خب
_خب چی
جونگکوک_دیوونم نکن تهیونگ
کجایی که آروم حرف میزنی؟با اینکه نمیتونست از پشت تلفن ببینه ادایی براش در آوردم
_مثلا این موقع شب کجا میتونم باشم
تو آشپزخونه دیگهبا صدای کایونگ حواسم بهش پرت شد
کایونگ_تهیونگ برام آب بیار
جونگکوک_کایونگ بود؟
_اره
جونگکوک_مگه خودش پا نداره بره آب بخوره
_وای جونگوک تو چیکار به داداشم داری
دید من تو آشپزخونه ام بهم گفت
تلفن دستت باشه الان میام
KAMU SEDANG MEMBACA
Forget me!
Manusia Serigala_هیچ معلومه تو کجایی ؟ _برگرد پشت سرت هستم یک لحظه هنگ کردم _چی ؟ چرا دروغ میگی؟ پشت سرم که دوست برادرم هست ! _گفتم برگرد تهیونگ ●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○ با مشت زدم روی شونش کنترل اشک هام خیلی سخت بود با داد گفتم _چرا من لعنتی؟ چرا من؟ چرا تقاص اش...