🐺chapter(1)

178 24 0
                                    

_من دارم میرم بیرون باهام کاری نداری؟

_کجا داری میری این موقع ؟
صبر کن مامان اینا بیان

با اخم به سون آه نگاه کردم

_ای بابا میرم یک دور کوچیک بزنم
جای دوری نمیرم همین اطرافم

_باشه پس زود بیا خونه هوا داره تاریک میشه دیگه.

_قربون نونا قشنگم بشن من زود میام.

با لبخند بزرگی از خونه زدم بیرون
دوباره به صفحه گوشیم نگاه کردم تا آدرس رو بخونم
استرس گرفته بودم
رایحه ام رو احساس میکردم که به خاطر ترسم کمی گس شده بود
نیم ساعت زود تر میرسیدم‌ سره قرار
از ترس اینکه یهو مامان اینا بیان خونه و نزارن برم زود تر از خونه زدم بیرون
یعنی ارزشش رو این رو داره که به خاطرش خانوادم رو دور بزنم
با اینکه پسر بودم ولی باز همیشه روی رفت و آمد هام بیشتر از بقیه گیر میدادن چرا ؟
چون جنسیت ثانویم امگا بود
همیشه نسبت به خواهر برادر آلفام بیشتر چک میشدم و هر وقت دلم میخواست نمیتونستم بیرون برم
به کافه ای که توش قرار داشتم رسیدم
تازه استرسم الان بیشتر شده بود
اگه یکی منو میدید چی
وای اگه یکی آشنا در بیاد و بره همه چی رو به خانوادم بگه
بیرون‌ روی یکی از صندلی های کافه نشستم
به ساعتم نگاهی کردم و تند تند پام رو تکون دادم
برم بهتر نیست ؟
این اولین قرارمون هست نه اون منو دیده نه من اونو
حالا که همو نمی‌شناسیم پاشم برم ؟
پوفی کردم و از سره جام‌ بلند شدم
اصلا منو چه به این غلطا
نکنه از جونم سیر شدم که حاظر به اینجا اومدن شدم
بار ها توسط خانوادم بهم گوشزد شده بود که حق هیچ گونه قرار گذاشتن با آلفایی رو تحت هیچ شرایطی ندارم
البته فقط برای من اینطور بود وگرنه که برادر بزرگم‌ کایونگ همین الان هم با یکی تو رابطه است
از کارهاش کاملا مشخصه
ولی مامان و بابا هیچی بهش نمیگن
چرا ؟
فقط چون یک آلفاست و این چیز ها براش طبیعیه
حتی سون آه هم با اینکه دختره ولی چون آلفاست حق داشتن پارتنر رو داره و تا همین چند ماه پیش قبل از کات کردنش با دوست پسر امگاش توی یک خونه زندگی میکردن

ولی اون وقت من چی ؟
چون امگام و توی خطر از طرف آلفا ها باید بشینم تو خونه تا یک آلفای خوب طبق سلیقه مامان و بابا بیاد خواستگاریم و به صورت کاملا سنتی باهم ازدواج کنیم .
دوباره نشستم روی صندلی
خوب منم حقمه که خودم آلفام رو انتخاب کنم
تف توی این شانس
به ساعتم نگاهی کردم چرا نمیاد ساعت ۵ شد که
وای اگه کایونگ اتفاقی منو اینجا ببینه چی
اون زیاد اینجور جاها میاد

تهیونگ خودت با دستای خودت داری گورت رو میکنی
تو که میدونی چقد روی این قضیه ها حساس هستن
پاشو برو خب دیگه

چند سال پیش مجبور به عوض کردن خونمون شدیم
چرا ؟
چون پسر همسایه مون که یک آلفا بود و از من خوشش می‌اومد یک بار جلوی در خونمون جلوم رو گرفت و یه شاخه گل بهم داد همون موقع هم کایونگ از خونه اومده بود بیرون
وای که چه بلوایی به پا شد و چقد زد یارو رو
بعد هم که مجبورمون کرد خونه رو بفروشیم و بریم توی یک محله دیگه زندگی کنیم
چون کایونگ پسر ارشد خونه و آلفا هست هیچ کس رو حرفش حرف نمیزنه حتی مامان و بابا
آخه خره توکه اینارو میدونی با چه جراتی پشت سرشون اومدی اینجا سره قرار
بلاخره از سره جام بلند شدم که برم
ولش کن اصلا به ما از این غلط ها نیومده
این یارو هم که پیداش نشد اصلا

Forget me!Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang