🐺chapter(10)

110 21 12
                                    

های کیوی ها🙆🏻‍♀️🥝

پارت جدید داریم چه پارتی💦🧻😇
امید وارم سماتش خوب باشه😅

مرسی از کیوی های جدیدی که تازه به جمع مون پیوستن و عشق دادن به بوک🥝🤗❤️

بچه ها لطفا توجه و حمایت هاتون رو بیشتر کنید✨️🤕

[ توی طول داستان با گرفتن هر پاراگراف کامنت بزارین و ریکت تون رو بهم بگید تا نظر هاتون رو بدونم
اینجوری خیلی بهتر میتونم با افکارتون ارتباط بگیرم💭🤧🥰]

دوست ندارم شرط آپ بزارم
خودتون اگه واقعا دوست دارین این داستان رو عشق بدید بهش 🫠❤️😍

تقدیم به نگاه زیباتون😍🤗❤️

●جیمین

*فلش بک*
شب جشن تولد

بعد از رفتن آخرین مهمونها با خستگی خودم رو روی مبل انداختم

_از خستگی دارم میمیرم

یونگی همونجور که نزدیکم میشد لبخند لثه ای زد 

_قراره خسته تر هم‌ بشی با کادویی که بهم دادی

نگاه توی چشم هاش شیطون شده بود

_نمیدونی تا الان گرگم رو چطوری تحمل کردم که بهت حمله نکنم جلوی همه

خواستم جوابش رو بدم که با حرکتی غافلگیرانه منو روی دوشش انداخت و به سمت پله های وسط ویلا رفت

_آییی
دیوونه چیکار میکنی

یونگی در کمال آرامش سره راه کنار میزه کادوها ایستاد و لباس خوابی رو که بهش داده بودم هم برداشت و دوباره راه افتاد

_کاری که از وسط مهمونی دائم داره توسط گرگم صحنه سازی میشه

دست و پاهام رو تکون دادم

_واقعا که منحرفی مین یونگی
بزارم زمین
همش شوخی بود

دروغ بود اگه بگم نترسیدم
خب این اولین بارم بود
و گرگ یونگی علاوه بر وحشی بودن مست هم بود
ولی جواب یونگی سلیلی محکمی بود که روی باسنم زد

_ساکت امگا
وقتی شوخی اینجوری میکنی
باید پای عواقبش هم به ایستی

متاسفانه تکون دادن دست و پاهام نتیجه ای جزء سه چهارتا سپنک دیگه روی باسنم نداشت
با رسیدن به اتاق مد نظر منو روی تخت وسط اتاق پرت کرد

_آخ... وحشی

_یه جوری رفتار میکنی که انگار تا حالا گرگ وحشیم رو ندیدی

Forget me!Where stories live. Discover now