های کیوی ها🙆🏻♀️🥝
پارت جدید داریم چه پارتی💦🧻😇
امید وارم سماتش خوب باشه😅مرسی از کیوی های جدیدی که تازه به جمع مون پیوستن و عشق دادن به بوک🥝🤗❤️
بچه ها لطفا توجه و حمایت هاتون رو بیشتر کنید✨️🤕
[ توی طول داستان با گرفتن هر پاراگراف کامنت بزارین و ریکت تون رو بهم بگید تا نظر هاتون رو بدونم
اینجوری خیلی بهتر میتونم با افکارتون ارتباط بگیرم💭🤧🥰]دوست ندارم شرط آپ بزارم
خودتون اگه واقعا دوست دارین این داستان رو عشق بدید بهش 🫠❤️😍تقدیم به نگاه زیباتون😍🤗❤️
●جیمین
*فلش بک*
شب جشن تولدبعد از رفتن آخرین مهمونها با خستگی خودم رو روی مبل انداختم
_از خستگی دارم میمیرم
یونگی همونجور که نزدیکم میشد لبخند لثه ای زد
_قراره خسته تر هم بشی با کادویی که بهم دادی
نگاه توی چشم هاش شیطون شده بود
_نمیدونی تا الان گرگم رو چطوری تحمل کردم که بهت حمله نکنم جلوی همه
خواستم جوابش رو بدم که با حرکتی غافلگیرانه منو روی دوشش انداخت و به سمت پله های وسط ویلا رفت
_آییی
دیوونه چیکار میکنییونگی در کمال آرامش سره راه کنار میزه کادوها ایستاد و لباس خوابی رو که بهش داده بودم هم برداشت و دوباره راه افتاد
_کاری که از وسط مهمونی دائم داره توسط گرگم صحنه سازی میشه
دست و پاهام رو تکون دادم
_واقعا که منحرفی مین یونگی
بزارم زمین
همش شوخی بوددروغ بود اگه بگم نترسیدم
خب این اولین بارم بود
و گرگ یونگی علاوه بر وحشی بودن مست هم بود
ولی جواب یونگی سلیلی محکمی بود که روی باسنم زد_ساکت امگا
وقتی شوخی اینجوری میکنی
باید پای عواقبش هم به ایستیمتاسفانه تکون دادن دست و پاهام نتیجه ای جزء سه چهارتا سپنک دیگه روی باسنم نداشت
با رسیدن به اتاق مد نظر منو روی تخت وسط اتاق پرت کرد_آخ... وحشی
_یه جوری رفتار میکنی که انگار تا حالا گرگ وحشیم رو ندیدی
YOU ARE READING
Forget me!
Werewolf_هیچ معلومه تو کجایی ؟ _برگرد پشت سرت هستم یک لحظه هنگ کردم _چی ؟ چرا دروغ میگی؟ پشت سرم که دوست برادرم هست ! _گفتم برگرد تهیونگ ●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○ با مشت زدم روی شونش کنترل اشک هام خیلی سخت بود با داد گفتم _چرا من لعنتی؟ چرا من؟ چرا تقاص اش...