بچه ها ممنون میشم بوک رو به دوستاتون معرفی کنید 💋🌱
تقدیم به نگاه زیباتون❤️🌱
_آخه زیای خوشگل شدی !
با حرفش احساس کردم یک وزنه از قلبم به سمت پایین سقوط کرد
قرمز شدن لپ هام رو حس کردم
خواستم ازش تشکر کنم که آب دهنم پرید تو گلوم و سرفه زدم
ای بمیری تهیونگ
معلومه از هل شدنم خندش گرفته بود که گفت_خیل خب نمیری حالا
هنوز نیازت دارموقتی سرفه هام بیشتر که شد با دستش زد پشتم تا حالم یکم جا بیاد
چند تا نفس عمیق کشیدم
که حالم جا اومد
جانگ کوک ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
سکوت کرده بودیم هر دو
منتظر بودم که کجا میخواد بره
بعد از چند دقیقه جلوی یک کافه که زیادی شیک بود وایساد
توی دلم حسابی از جیمین تشکر کردم به خاطر لباس ها
وای اگه با اون لباس می اومدم اینجا
اون وقت دیگه هرگز از ماشین پیاده نمیشدم
با کمی استرس از ماشین پیاده شدم
یعنی ممکنه یکی مارو اینجا ببینه
فکر کنم آخه ما هیچ وقت همچین جاهایی نمیایم
از قیافش معلومه که حتی یک آب ساده هم اینجا قیمتش خیلی زیاده
کنار جانگ کوک راه افتادم و وارد اونجا شدیم
داخلش حتی از بیرونش هم قشنگ تر بود
جانگ کوک با ابهت و قدم های محکم جلو میرفت منم مثل جوجه اردک هایی که پشت مامانشون راه میرن دنبالش میرفتم
یک لحظه از قیاس جانگ کوک با اردک خندم گرفت
از ظاهر افرادی که اونجا بودن معلوم بود که همه شون از طبقه مرفه هستن
به سمت دنج ترین میز رفت و یکی از صندلی هارو برام عقب کشید
با اینکه بیشعوره ولی جنتلمن هم هست
لبخندی زدم به نشونه تشکر و نشستم
فکر کردم به سمت صندلی روبه روم میره ولی انتخابش صندلی کناریم بود و نشست
از شدت نزدیکیش بهم به راحتی بوی رایحه اش خورد به دماغم
نتونستم خودم رو کنترل کنم و نفس عمیقی کشیدم
با اومدن گارسون
حواسم به جانگ کوک پرت شد
همیشه جوری با اطرافیانش برخورد میکرد انگار که همه زیر دستش هستن و خودش رئیس همه
کایونگ میگفت چون خیلی پولداره و از نظر بدنی هم گرگ قوی داره این همه اعتماد به نفسش بالاست
برعکس من که همیشه سعی میکردم اصلا تو دید نباشم
ولی الان که کنار جانگ کوک نشستم یا تا قبل که راه میرفتم بر عکس همیشه زیادی جلب توجه میکنم و نگاه های بقیه رو روی خودم احساس میکنم
با صدای جانگ کوک بهش نگاه کردم_الوووو کجایی ؟
وقتی دید با تعجب نگاهش میکنم
خودش چرخید سمت گارسون_براش یه شیک توتفرنگی با کیک نوتلا بیار
با تعجب به جانگ کوک نگاه کردم
وای دوباره گند زده بودم و حواسم پرت شد
ولی بیشعور چرا به جای من سفارش داد باید بهم میگفت خب
با رفتن گارسون بهش گفتم
CZYTASZ
Forget me!
Wilkołaki_هیچ معلومه تو کجایی ؟ _برگرد پشت سرت هستم یک لحظه هنگ کردم _چی ؟ چرا دروغ میگی؟ پشت سرم که دوست برادرم هست ! _گفتم برگرد تهیونگ ●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○ با مشت زدم روی شونش کنترل اشک هام خیلی سخت بود با داد گفتم _چرا من لعنتی؟ چرا من؟ چرا تقاص اش...