5-احساس

1.1K 106 7
                                    

زین حرفو عوض کرد:" شما خانومی عصاب مصاب نداریا..."

زین چش شده دیگه اذیت نمیکنه! اگه میخواد گولم بزنه بهتره بدونه که با بچه ی پنج ساله طرف نیست.

جوابشو دادم:" همینه که هست!"

بعد کیفمو برداشتم و زدم بیرون، با نورا کیت رفتیم خرید ،بستنی خوردیم، و از اونا شنیدم که اشلی گفته با هری رابطه برقرار کرده. و گفته که فقط اینکارو کرده چون هری تو گروهه زین ...ولی من اهمیتی نمیدم. بیشتر فکر مشغول خودم بود. فعلا به نورا و کیتی چیزی راجع به زندگی جدیدم کنار زین نگفتم و فقط گفتم بخاطر مشکلات پدرم خونمون رو عوض کردیم.

ساعت تقریبا 10شده بود که اومدم خونه.

از صدایی که می اومد و ماشین هایی که تو باغ بود فهمیدم که زین پارتی گرفته.

وایییی خونه داشت از سر و صدا منفجر میشد و من تقریبا مطمئن بودم که آقای یاسر نیست. اگه بابا می دونست اینجا اینطوریه فکر نمیکنم منو میاورد اینجا....

یه عالمه دختر پسر داشتن می رقصیدن. امیدوار بودم از بچه های کالج کسی رو نبینم چون هیچ توضیحی برای حضورم تو اون خونه نداشتم.

بازور از بین جمعیت رد شدم و که برم تو اتاق. خود زین رو هم دیدم که دم پله ها رو مبل نشسته بود و یه دختر رو پاش و دوتا دخترم کنارش نشسته بودن. آه خدا اصلا به من چه...

مهمونا هم دست کمی از زین نداشتن به حدی که بین راه موقع رد شدن از کنار اتاق ها صدای سکس هاشونم (ببخشید ؟) شنیدم.

این زین چه آدمیه آخه اصلا... ول کن بابا چرا من دارم همش به زین فکر میکنم؟

تو راه چند تا پسر غریبه بهم تیکه انداختن اما من نادیده گرفتمشون و سریع خودمو به اتاقم رسوندم.

تازه داشتم دست بند هامو در میاوردم که صدای در اومد و قبل از اینکه حرکتی بکنم در باز شد. به خودم لعنت فرستادم که چرا قفلش نکردم.

یه پسره وارد اتاق شد و کاملا معلوم بود که مسته.

" اینجا چی میخوای؟"

" تورو ..."

عقب رفتم:" پرسیدم چی میخوای؟"

سعی کردم مثله قبل صدام محکم باشه ولی موفق نشدم. تمامه بدنم داشت میلرزید.

جلوتر اومد:" منم که گفتم تورو.. تو راهرو صدات کردم اما جواب ندادای..."

عقب تر رفتم اما بخاطر تخت دیگه جایی برای عقب تر رفتن نبود. داد زدم:" از اتاق من گمشو برو بیرون!"

" اگه نرم؟"

"پشیمون میشی..."

" واقعا؟ نشونم بده چطوری پشیمون میشم؟"

یهو بهم حمله کرد و انداختتم روی تخت. دستامو که سعی داشتم باهاشون بزنمش نگه داشت تو یه دستش و همونطور که داشت بهم نگاه میکرد دست دیگه شو بین موهاش کشید.

Mr.Malik (my angels series) Z.MWhere stories live. Discover now