13-صبح

1.1K 92 20
                                    

اومد کنارم و پتو رو کشید رو دوتامون. پیشونیمو بوسید و به چشمام نگاه کرد منم به چشمای کاراملیش نگاه کردم. چشمایی که حالا تمامه دنیام شدن.

"یه سوال میخوام ازت بپرسم ؟"

"بپرس !"

"بار اولت بود ؟"

مطمئن بودم که حسابی سرخ شدم. با خجالت سرمو تکون دادم، چشماش برق زد که باعث شد خیلی بترسم ولی این احساسه ترس وقتی منو بغل کرد از بین رفت. اون با اینکه کاملا میتونست باکریگمو بگیره اینکارو نکرد... این برام خیلی ارزش داشت. سرمو فرو بردم تو بغل گرمش و کم کم پلکام سنگین شدن ودیگه هیچی نفهمیدم.

-------

----------

-------------

-----------------

صبح با صدای تلفن حرف زدن از خواب بیدار شدم.

"باشه عشقم بهت قول میدم امشب کارو تموم کنم...باشه..."

اون (زین) داره باکی حرف میزنه؟ به کی داره میگه عشقم؟!

دوست نداشتم یواشکی به حرفاش گوش بدم که بعد سوء تفاهم پیش بیاد. صداش کردم:"زین؟"

اون یهو دستپاچه شد و تلفنو قطع کرد:" ب...بله؟؟"

یه ابروم رفت بالا:" آممم...ت..تلفن کی بود ؟"

"آمممممم چیز .... چیز بود ... آهان ولیحا ... خواهرم ."

از لحنش کاملا معلوم بود که یه چیزی رو داره قایم میکنه اما خب... اون مجبور نبود چیزی رو برای من توضیح بده. من هم فقط گفتم:"اوه "

بنظر می اومد از اینکه سوال پیچش نکردم خیلی خوشش اومد. با لبخند شروع کرد:"خب پاشو دیگه لباستو بپوش، من دیشب ویولت رو مرخص کردم و حالا باید صبحونه رو بریم بیرون بخوریم."

"اخ جوووون !"

خیلی ذوق زده شدم و دستامو بهم زدم که باعث شد زین بخنده.

تا خواستم پاشم فهمیدم لختم... رومم نمیشد لخت پاشم به خاطره همین ملافه ی تخت رو دورم پیچیدم و پاشدم.

راه افتادم سمت کمدم و بعد از برداشتن لباسام رفتم سمت حموم اما یهو زین از پشت کمرمو بغل کرد و شونمو بوسید.

"تو هنوزم خجالت میکشی ؟"

با اینکه پشتم بود و نمیتونستم ببینمش اما میتونستم تصور کنم اون نیشخندش رو لبشه.

"نهههههه! "

"به من دروغ نگو. "

شونمو گرفت و منو برگردوند سمت خودش. بعد ملافه رو از دورم آزاد کرد ومن لخت شدم.

اون داشتم تمام بدنمو برانداز میکرد. لباشو لیس زد و گفت:"خیلی دارم جلوی خودمو میگیرم ...."

Mr.Malik (my angels series) Z.MWhere stories live. Discover now