14-فرشته

1K 74 13
                                    

زین سعی میکرد به من دلداری بده ولی من هنوزم یه بغضی تو گلوم بود. اونا بهترین دوستای من بودن و .... من .... من نمیخواستم بهترین دوستام منو دروغ گو فرض کنن!

" هی هی این موضوع اصلا مهم نیست من که گفتم کنارتم تو لازم نیست گریه کنی."

لعنتی من داشتم گریه میکردم؟؟ عالی شد! اصلا دلم نمی خواست جلوی زین ضعف نشون بدم.

از کافه زده بودیم بیرون درحالی که داشتیم پیاده روی می کردیم زین اینو گفت و روبه روم وایساد و با انگشتش اشکامو پاک کرد.

" و... ولی زین ....."

" هیسسسس میدونم، میدونم دوستات بودن و دوستشون داری...اما اونا باید یاد بگیرن که تو رو درک کنن. تو لازم نیست به خاطره دوتا آدم بهترین روزتو خراب کنی و من اصلا دوست ندارم اشکای تو رو ببینم ."

بخاطر خرف آخرش لبخند زدم:" باشه ، باشه ...اما منظورت از بهترین روز چیه؟"

پوزخند زد و جوابی نداد.

راه افتادیم سمت خونه، نگهبانا جلوی در بودن و درو واسه ما باز کردن اما تا خواستم برم سمته خونه و در بزنم زین دستمو کشید سمته خودش.

خندید:"نه نه راهو داری اشتباهی میری..."

" اما راهه خونه از این وره که!"

" انوقت خونه ی خاله کدوم وره ؟؟؟؟"

" زیننننننننن!" با حالته تهدیدی بهش گفتم و انگشته اشارمو به حالته تهدید سمتش گرفتم.

" خخخخخ باشه...منم مسیر خونه رو بلدم ولی قبلش باید یه چیزی بهت نشون بدم..." دستمو گرفت و برد پشته خونه.

" واوووووو اینجا چقدر سر سبزه چه گل هایی...ممنون."

" نه نه. عجله نکن...اصل کاری پشته خونست."

رومو برگردوندم دیدم یه زیر زمینه که پله داره و میخوره به یه در.

"دنبالم بیا ..."

دنبالش رفتم ، یه کلیده عجیب غریب از تو جیب شلوار جینش در آورد و درشو باز کرد.

رفتیم تو و اونجا تاریک بود:" زین ای...اینجا خیلی تاریکه ،زین تو کجایی؟؟؟"

یهو همه ی چراغا روشن شد. اونجا یه کارگاه سفالگری بود ؟؟؟

" اینجا کجاست ؟؟؟"

" اینجا جاییه که مامانم همیشه با گِل مجسمه و از این چیزا برامون درست میکرد.هر وقت کار خوبی انجام می دادم یا از چیزی ناراحت بودم مامانم برام لیوان درست می کرد و بهم میداد تا رنگش کنم. وحالا تو الان ناراحتی دیگه ؟؟؟ ومن میخوام ما باهم لیوان سفالی درست کنیم!"

آخرشو خیلی بلند و با ذوق گفت که باعث شد من بخندم.

"خخخخخخ باشه ."

به سمت کمدی که گوشه ی کارگاه بود رفت:" ولی اولش باید لباسامونو دربیاریم."

چشمام گرد شد:" لباسامونو ؟؟؟؟"

"نگفتم لخت شی که! شلوارتو با ژاکتتو دربیار که گلی نشه. البته چند تا پیشبند اینجاها بود..." و مشغول گشتن تو کمد شد.

منم به گفتش عمل کردم ژاکتمو در آوردم با شلواره جینمو ،تیشرتم جلویه شرتمو نمی گرفت ولی..... دیگه چیکار میشه کرد. منتظر پیشبند موندم اما زین چرخید:" خیـــر اثری از پیشبند ها نیست."

زینم کت و تیشرتشو در آورد و انداخت یه گوشه.

"خب بیا بشین روی این صندلی." و به جلوش اشاره کرد.

منم نشستم.

" خب پاتو بزار روی این دایره ای که جلوی پاته و با پات حرکتش بده تا این میزه جلوت بچرخه."

پامو گذاشتم و میزه چرخید.

زین یکم گل رو برداشتو گذاشت روش :" حالا دستتو آروم بزار روشو خیلی آروم شکلش بده."

دستمو گذاشتم دورش و خیلی نرم باهاش برخورد کردم، زین دستشو گذاشت رو دستام و کمکم کرد.

این یه برخورده خیلی ساده بود ولی نمیدونم چرا تمام بدنم و وجودم داغ شد.

بعد از پنج دقیقه تیشرتمم کج شده بود که باعث میشد بنده سوتینم معلوم شه. نمی دونم چرا یهو فکرای شیطانی به سرم زد... گلو از کنارم برداشتم و زدم تو صورتش!

شوکه شد اما بعدش خیلی حدی شروع کرد:" اووووووووه تالیا...تالیا ...تالیا... تو بد دردسری افتادی !"

یکم ترسیدم:" نه زین نه ببین ما میتونیم این موضوع خیلی دوستانه حل کنیم!" از جام پاشدم و عقب عقبی رفتم زین یه مشت گل برداشت و با پوزخند خبیثانه به سمتم راه افتاد.

قیافمو مظلوم کردم:" زینی جونم من که انقدر دوست دارم..."

"زینی ؟؟؟؟!!!!!!"

" خب...اره تعجب کردی !!!!"

" نمی دونم آخه تاحالا کسی بهم نگفته بود زینی!"

یهو افتاد دنبالم و منو از پشت گرفت.

" نههههههه نههههههههه!"

خندید:" جیغ نزن! حقته..."

گل رو زد به طرف راسته صورتم...

الان دوتامون صوراتامون یه کوچولو گلی بود ،زین همینطوری داشت به من نگاه می کرد.

" چی..." اما نتونستم جمله مو تموم کنم یهو منو چسبوند به دیوار.

صورتشو بهم نزدیک کرد و صداشو پایین آورد:"عاشق اینم وقتی بهم میگی زینی..." و شروع کرد به گردنمو مکیدن.

نفسم تو گلوم گیر کرد:" ز.... زین..."

دستشو برد لای پام و یک کشید روی رونم و بعد یهو برد توی شرتم که باعث شد نفسم ببره.

دست دیگه شو برد زیر باسنم و بلندم کرد منم پاهامو دورش قفل کردم.

سرشو از تو گردنمو آورد بیرون و شروع کرد به بوسیدن لبم. بوسمون خیلی عمیق شد و دست زین رسید به جای حساسم.

" فاکینگ شت تالیا...تو..تو خیلی خیسی...."


*****


رای و نظر میخوام.

Mr.Malik (my angels series) Z.MWhere stories live. Discover now