19-برو

870 84 35
                                    

Zayn pov :
از جام با وحشت رفتم سمته در و بازش کردم که یهو یه جسمه سنگین افتاد رومو چسبوندتم به دیوار و شروع کرد به مشت زدن تو صورتم اون یه پسر بود 

" تو یه عوضیه لاشی هستی خب ؟ "

" فعلا اینجا کسی که داره ادایه عوضیه لاشیرو در میاره تویی ، تو دیوونه ای سر صبح با مشت میکوبی دره خونه ی ادم بعد میگی عوضیه لاشی به طرف ؟!؟ "

" حداقلش من با احساساته یه دختر بازی نمیکنم "

آه باز تالیا خدا ، چرا باید همه جا اسمشو بشنوم ؟

" تو کی هستی ؟ "

" مهم نیست من کیم ، فقط یه کس کش نیستم "

" باشه بابا تو خوبی ، حالا از جونه فاکینگه من چی می خوای ؟ "

" من از جونه فاکینگ بی ارزشه تو چیزی نمیخوام ، اومدم لباسایه تالیارو بردارم "

چی ؟ اون الان چی گفت ؟!؟

" چی ؟ چرا ؟ "

" اون میخواد از دسته تو عوضی بیاد خونه ی من "

" خونه ی تو ؟ تویه گوه چیکارشی که بیاد خونه ی تو ؟ "

تالیا واسه چی میخواد بره خونه این ؟ من باید باهاش حرف بزنم ، اهان ... نه نه من الان چه زری زدم ؟ کس گفتم بی خوابیه

" به تو چه حرومزاده ؟ "

" اون الان کدوم گوریه ؟ "

" فاک چقدر زر میزنی ، الان میرم کله اتاقارو میگردم "

" طبقه بالا اولی "

بعد از کتکی که ازش خوردم طبیعی بود تسلیم شم البته بعد از اینکه تقیبش کردم

بعد از چند دقیقه با یه چمدون اومد پایین و در و وا کرد و رفت ، منم مثله جت سوییچو برداشتمو سوار ماشینم شدم و دنبالش افتادم

بعد از یک ساعت که از شهر خارج شدیم جلویه خونه ی لوکسی وایساد که لبه دریا بود ...

Talia pov :

" سلام تالیا من اومدم "

که چشمش به هری افتاد و وا رفت ... ببینم یعنی جاست فرند  انقدر درکش سخته که هری از دیدن لویی و لویی از دیدن هری غش کرد :/// خب باید هنیدرو بهم معرفی کنم

از رو صندلیم پاشدم

" سلا لویی ... لباسامو اوردی ؟ "

نگاهشو از هری گرفت و به من نگاه کرد

" اوه ... اره "

" امممم لویی هری دوسته کالجم و هری لویی که بهت گفته بودم "

" هی لویی "

"اممم hi هری از دیدنت خوشحالم "

دسته همو گرفت و کمی فشار دادن و بهم لبخند زدن

Mr.Malik (my angels series) Z.MWhere stories live. Discover now