Zayn pov :
از جام با وحشت رفتم سمته در و بازش کردم که یهو یه جسمه سنگین افتاد رومو چسبوندتم به دیوار و شروع کرد به مشت زدن تو صورتم اون یه پسر بود" تو یه عوضیه لاشی هستی خب ؟ "
" فعلا اینجا کسی که داره ادایه عوضیه لاشیرو در میاره تویی ، تو دیوونه ای سر صبح با مشت میکوبی دره خونه ی ادم بعد میگی عوضیه لاشی به طرف ؟!؟ "
" حداقلش من با احساساته یه دختر بازی نمیکنم "
آه باز تالیا خدا ، چرا باید همه جا اسمشو بشنوم ؟
" تو کی هستی ؟ "
" مهم نیست من کیم ، فقط یه کس کش نیستم "
" باشه بابا تو خوبی ، حالا از جونه فاکینگه من چی می خوای ؟ "
" من از جونه فاکینگ بی ارزشه تو چیزی نمیخوام ، اومدم لباسایه تالیارو بردارم "
چی ؟ اون الان چی گفت ؟!؟
" چی ؟ چرا ؟ "
" اون میخواد از دسته تو عوضی بیاد خونه ی من "
" خونه ی تو ؟ تویه گوه چیکارشی که بیاد خونه ی تو ؟ "
تالیا واسه چی میخواد بره خونه این ؟ من باید باهاش حرف بزنم ، اهان ... نه نه من الان چه زری زدم ؟ کس گفتم بی خوابیه
" به تو چه حرومزاده ؟ "
" اون الان کدوم گوریه ؟ "
" فاک چقدر زر میزنی ، الان میرم کله اتاقارو میگردم "
" طبقه بالا اولی "
بعد از کتکی که ازش خوردم طبیعی بود تسلیم شم البته بعد از اینکه تقیبش کردم
بعد از چند دقیقه با یه چمدون اومد پایین و در و وا کرد و رفت ، منم مثله جت سوییچو برداشتمو سوار ماشینم شدم و دنبالش افتادم
بعد از یک ساعت که از شهر خارج شدیم جلویه خونه ی لوکسی وایساد که لبه دریا بود ...
Talia pov :
" سلام تالیا من اومدم "
که چشمش به هری افتاد و وا رفت ... ببینم یعنی جاست فرند انقدر درکش سخته که هری از دیدن لویی و لویی از دیدن هری غش کرد :/// خب باید هنیدرو بهم معرفی کنم
از رو صندلیم پاشدم
" سلا لویی ... لباسامو اوردی ؟ "
نگاهشو از هری گرفت و به من نگاه کرد
" اوه ... اره "
" امممم لویی هری دوسته کالجم و هری لویی که بهت گفته بودم "
" هی لویی "
"اممم hi هری از دیدنت خوشحالم "
دسته همو گرفت و کمی فشار دادن و بهم لبخند زدن
YOU ARE READING
Mr.Malik (my angels series) Z.M
Fanficهیچ وقت فکر نمی کردم یه لجبازی کوچولو با یه غروره مسخره انقدر بهم صدمه بزنه